داد نعمتها چو نعمان عرب
|
|
شکرها چون حاتم طائی فرست
|
کوه دانش را چو داود از نفس
|
|
منطق الطیر از خوشآوائی فرست
|
بانگ پشه مگذران بر گوش جم
|
|
گر فرستی لحن عنقائی فرست
|
از دواتت دار ملک تیر را
|
|
نیزهی بهرام هیجائی فرست
|
بهر ری کو پار زهرت داده بود
|
|
هدیه امسال از شکرخائی فرست
|
طوطی ری عذرخواه ری بس است
|
|
سوی طوطی قند بیضائی فرست
|
ری بدین طوطی ز هندو رای به
|
|
خدمت ری هندی و رائی فرست
|
روح شیدا شد ز عشق منظرش
|
|
از نظر گو حرز شیدائی فرست
|
عازر دل مردهای در وی گریز
|
|
گو مرا باد مسیحائی فرست
|
چون توئی خاقان ترکستان طبع
|
|
مه رخی با مهر عذرائی فرست
|
نثر تو نعش و ثریا نظم توست
|
|
هدیه نعشی و ثریائی فرست
|
قدر نظم و نثر او داند به شرط
|
|
سوی روضه در دریائی فرست
|
تخم پیله است آن به دیباجی سپار
|
|
زعفران است آن به حلوائی فرست
|
گر توانی هاونی ساز از هلال
|
|
خاصه بهر زعفرانسائی فرست
|
زرگر ساحر صفت را بهر صنع
|
|
سیم چینی، زر آبائی فرست
|
گوید اینجا خاص مهمانت آمدم
|
|
اجری خاص از نکورائی فرست
|
نحل مهمان بهار آید بلی
|
|
نزل نحل از باغ گویایی فرست
|
نحل را برخوان شاخ آور ز جود
|
|
پس در آن فضل عسل زائی فرست
|
این دل صد چشمه را پالونهوار
|
|
از برای شهد پالائی فرست
|
عقل را گفتم چه سازم نزل او
|
|
گفت جنت نزل دربائی فرست
|