در مدح جلال الدین الخزاری

داد نعمت‌ها چو نعمان عرب شکرها چون حاتم طائی فرست
کوه دانش را چو داود از نفس منطق الطیر از خوش‌آوائی فرست
بانگ پشه مگذران بر گوش جم گر فرستی لحن عنقائی فرست
از دواتت دار ملک تیر را نیزه‌ی بهرام هیجائی فرست
بهر ری کو پار زهرت داده بود هدیه امسال از شکرخائی فرست
طوطی ری عذرخواه ری بس است سوی طوطی قند بیضائی فرست
ری بدین طوطی ز هندو رای به خدمت ری هندی و رائی فرست
روح شیدا شد ز عشق منظرش از نظر گو حرز شیدائی فرست
عازر دل مرده‌ای در وی گریز گو مرا باد مسیحائی فرست
چون توئی خاقان ترکستان طبع مه رخی با مهر عذرائی فرست
نثر تو نعش و ثریا نظم توست هدیه نعشی و ثریائی فرست
قدر نظم و نثر او داند به شرط سوی روضه در دریائی فرست
تخم پیله است آن به دیباجی سپار زعفران است آن به حلوائی فرست
گر توانی هاونی ساز از هلال خاصه بهر زعفران‌سائی فرست
زرگر ساحر صفت را بهر صنع سیم چینی، زر آبائی فرست
گوید اینجا خاص مهمانت آمدم اجری خاص از نکورائی فرست
نحل مهمان بهار آید بلی نزل نحل از باغ گویایی فرست
نحل را برخوان شاخ آور ز جود پس در آن فضل عسل زائی فرست
این دل صد چشمه را پالونه‌وار از برای شهد پالائی فرست
عقل را گفتم چه سازم نزل او گفت جنت نزل دربائی فرست