دیر خبر یافتی که یار تو گم شد
|
|
جام جم از دست اختیار تو گم شد
|
خیز دلا شمع برکن از تف سینه
|
|
آن مه نو جوی کز دیار تو گم شد
|
حاصل عمر تو بود یک ورق کام
|
|
آن ورق از دفتر شمار تو گم شد
|
نقش رخ آرزو به روی که بینی
|
|
کینهی آرزو نگار تو گم شد
|
از ره چشم و دهان به اشک و به ناله
|
|
راز برون ده که رازدار تو گم شد
|
چشم تو گر شد شکوفه بار سزد زانک
|
|
میوهی جان از شکوفهزار تو گم شد
|
چشم بد مردمت رسید که ناگاه
|
|
مردم چشم تو از کنار تو گم شد
|
نوبت شادی گذشت بر در امید
|
|
نوبت غم زن که غمگسار تو گم شد
|
هر بن مویت غمی و ناله کنان است
|
|
هر سر مویت که آه یار تو گم شد
|
زخم کنون یافتی ز درد هنوزت
|
|
نیست خبر کان طبیب کار تو گم شد
|
منت گیتی مبر به یک دو نفس عمر
|
|
کانکه ز عمر است یادگار تو گم شد
|
بار سبو چون کشی که آب تو بگذشت
|
|
بیم رصد چون بری که بار تو گم شد
|
خون خور خاقانیا مخور غم روزی
|
|
روز به شب کن که روزگار تو گم شد
|