ایام خط فتنه به فرق جهان کشید
|
|
لنتفلحوا به ناصیهی انس و جان کشید
|
دلها به نیل رنگرزان درکشید از آنک
|
|
غم داغ گازرانه بر اهل جهان کشید
|
بر بوی یک نفس که همه ناتوانی است
|
|
ای مه چه گویی این همه محنت توان کشید
|
هربار غم که در بنهی غیب سفته بود
|
|
دست قضا به بنگه آخر زمان کشید
|
آزاده غرق غصه و سفله ز موج غم
|
|
آزاد رست و رخت امان بر کران کشید
|
دریاست روزگار که هر گوش ماهیی
|
|
افکند بر کنار و صدف در میان کشید
|
بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بود
|
|
چرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید
|
روز جهان کرا نکند دیدن ای فتی
|
|
خورشید چشم شب پره را میل از آن کشید
|
از پای پیل حادثهوار است و دست برد
|
|
هرکس که اسب عافیتی زیر ران کشید
|
خاقانیا نه طفلی ازین خاک توده چند
|
|
مرد آنکه خط نسخ بر این خاکدان کشید
|