بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی
|
|
وز نیم کشت غمزهاش قربان تازه بینی
|
یک سو فکن دو زلفش و ایمانت تازه گردان
|
|
کاندر حجاب کفرش ایمان تازه بینی
|
پروانهی غمش را هر دم به خون خلقی
|
|
شمشیر تیز یابی، فرمان تازه بینی
|
ترکان غمزهی او چون درکشند یاسج
|
|
در هر دلی که جویی پیکان تازه بینی
|
در مجلسی که بگذشت از یاد او حدیثی
|
|
در هر لب سفالین ریحان تازه بینی
|
هر دم ز برق خندش چون کرد بوسه باران
|
|
بر کشتزار عمرم باران تازه بینی
|
جانی به باد دستی بر خاک پایش افشان
|
|
کنگه مزید بر سر صد جان تازه بینی
|
خاقانیا در آتش سرمست شو ز عشقش
|
|
تا در میان آتش بستان تازه بینی
|
گر در ره عراقت دردی گذشت بر دل
|
|
ز اقبال شاه شروان درمان تازه بینی
|
چون ز آستان سلطان باز آمدی ممکن
|
|
در بارگاه خاقان امکان تازه بینی
|
جانبخش ابوالمظفر شاه اخستان که هر دم
|
|
با عهد او بقا را پیمان تازه بینی
|
عادل جلال دین آن کز فضل ذو الجلالش
|
|
بر دعوی ممالک، برهان تازه بینی
|
کعبه است حضرت او کز چار پای تختش
|
|
بیرون ز چار ارکان، ارکان تازه بینی
|
خود حضرتش جهانی است کز عنصر کمالش
|
|
برتر ز هفت بنیان، بنیان تازه بینی
|
در سایهی رکابش فتنه بخفت و دین را
|
|
در جذبهی عنانش جولان تازه بینی
|
بختش به صبح خیزی تا کوفت کوس دولت
|
|
گلبانگ کوس او را دستان تازه بینی
|
او جان عالم آمد در صحن عالم جان
|
|
چوگان و گوی او را میدان تازه بینی
|
خواهد سپهر کاندم خورشی گوی گردد
|
|
چون در کفش هلالی چوگان تازه بینی
|
صدرش چون باغ رضوان یاصفهی سلیمان
|
|
کز منطق الطیورش الحان تازه بینی
|
صف بسته خوان او را عقلی که چون سلیمان
|
|
بر کرسی دماغش سلطان تازه بینی
|
در خطبه شاه کیهان خوانیش گر بجویی
|
|
بر تخت طاقدیسش کیهان تازه بینی
|
زو عالم خرف را، برنای نغز یابی
|
|
زو گنبد کهن را، دوران تازه بینی
|
سر بر کن ای منوچهر از خاک تا پس از خود
|
|
ز اقبال بوالمظفر شروان تازه بینی
|
شروان مدائن آمد چون بنگری به حضرت
|
|
کسری وقت یابی، ایوان تازه بینی
|
یارب چه دولت او سرسامی است عالم
|
|
کز فتنه هر زمانش بحران تازه بینی
|
عیدی است پیش بزمش کز نزل آسمانی
|
|
چون دعوت مسیحش صد خوان تازه بینی
|
هست آسمان سیاست وز آفتاب فضلش
|
|
دی ماه بندگان را نیسان تازه بینی
|
ملکش بخلد ماند در هشت خلد ملکش
|
|
از ذات شهریاری رضوان تازه بینی
|
دستش به کان چه ماند کز لعل تاج شاهان
|
|
بر خاک درگه او صد کان تازه بینی
|
خصمش ز کم بقائی ماند به کرم پیله
|
|
کورا ز کردهی خود زندان تازه بینی
|
تیرش زحل بسوزد کز کام حوت گردون
|
|
بر قبضهی کمانش دندان تازه بینی
|
دریاست آستانش کز اشک داد خواهان
|
|
بر هر کران دریا مرجان تازه بینی
|
طفلی است شیرخواره بختش که در لب او
|
|
ناهید را به هر دم پستان تازه بینی
|
نوروز ران گشاده است از موکب جلالش
|
|
تا پیکر جهان را خندان تازه بینی
|
خورشید گویی از نو سالار خوان او شد
|
|
کورا ز ماهی اکنون بریان تازه بینی
|
شرح مناقبش را باد آسمان صحیفه
|
|
تا در کف عطارد دیوان تازه بینی
|
بادش کمال دولت تا هردم از کمالش
|
|
در ملک آل سامان، سامان تازه بینی
|
فهرست ملک بادا نامش که تا قیامت
|
|
زو نامهی کرم را، عنوان تازه بینی
|
خمسین الف بادا ثلث بقاش کز وی
|
|
بر اهل ربع مسکون احسان تازه بینی
|