در تهنیت عید و مدح جلال الدین شروان شاه اخستان‌بن منوچهر

نالان رباب از عشق می، دستینه بسته دست وی بر ساعدش چون خشک نی رگ‌های بسیار آمده
آن چنگ ازرق سار بین، زر رشته در منقار بین در قید گیسووار بین پایش گرفتار آمده
آن لعب دف گردان نگر، بر دف شکارستان نگر وان چند صف حیوان نگر باهم به پیکار آمده
کبکان به بانگ زیر و بم چندان سماع آورده هم تا حلق نازکشان ز دم تا سینه افگار آمده
راز سلیمانی شنو زان مرغ روحانی شنو اشعار خاقانی شنو چون در شهوار آمده
صف‌های مرغان کن نگه، در صفه‌های بزم شه چون عندلیبان صبحگه فصال گلزار آمده
و آن کوس عیدی بین نوان، بر درگه شاه جهان مانند طفل لوح خوان در درس و تکرار آمده
جام و می رنگین بهم، صبح وشفق را بین بهم تخت و جلال الدین بهم کیخسرو آثار آمده
شروان شه سلطان نشان، افسرده‌ی گردن کشان دستش سحاب درفشان چون لعل دلدار آمده