نالان رباب از عشق می، دستینه بسته دست وی
|
|
بر ساعدش چون خشک نی رگهای بسیار آمده
|
آن چنگ ازرق سار بین، زر رشته در منقار بین
|
|
در قید گیسووار بین پایش گرفتار آمده
|
آن لعب دف گردان نگر، بر دف شکارستان نگر
|
|
وان چند صف حیوان نگر باهم به پیکار آمده
|
کبکان به بانگ زیر و بم چندان سماع آورده هم
|
|
تا حلق نازکشان ز دم تا سینه افگار آمده
|
راز سلیمانی شنو زان مرغ روحانی شنو
|
|
اشعار خاقانی شنو چون در شهوار آمده
|
صفهای مرغان کن نگه، در صفههای بزم شه
|
|
چون عندلیبان صبحگه فصال گلزار آمده
|
و آن کوس عیدی بین نوان، بر درگه شاه جهان
|
|
مانند طفل لوح خوان در درس و تکرار آمده
|
جام و می رنگین بهم، صبح وشفق را بین بهم
|
|
تخت و جلال الدین بهم کیخسرو آثار آمده
|
شروان شه سلطان نشان، افسردهی گردن کشان
|
|
دستش سحاب درفشان چون لعل دلدار آمده
|