مطلع سوم

در ید بیضاش ثعبان از کمند خیزران خصم را ضیق النفس زان خیزران انگیخته
حاسدش در حسرت اقبال و با کام دلش صدمه‌ی ادبار خسف از خان و مان انگیخته
خاک‌ساری را چو آتش طالع چون ماربخت داده جوع الکلب و درخوان قحط نان انگیخته
هود همت شهریاری، نوح دعوت خسروی صرصر از خزران و طوفان از الان انگیخته
هیبت او مالک آئین وزبانی خاصیت دوزخ از دربندو ویل از شابران انگیخته
گشته شروان شیروان لابل شرفوان از قیاس صورت بغداد و مصر از خیروان انگیخته
هم خلیفه‌ی مصر و بغداد است هم فیض کفش دجله از سعدون و نیل از گردمان انگیخته
لشکری دیده شبیخون برده بر دیوان روس از کمین غرشت شیر سیستان انگیخته
جوشش کوسش که نالد چون گوزن از پوست گرگ حیض خرگوش از تن شیر ژیان انگیخته
شبروی کرده کلنگ آسا همه شاهین دلان چون قطا سیمرغ را از آشیان انگیخته
رانده تا دامان شب چون شب ز مه بر جیب چرخ جادو آسا یک قواره از کتان انگیخته
صبحگه چون صبح شمشیر آخته بر کافران تا به شمشیر از همه گرد هوان انگیخته
زهره چون بهرام چوبین باره‌ی چوبین به زیر آهنین تن باره چون باد خزان انگیخته
هر یکی اسفندیاری در دژ روئین درع از سر دریا غبار هفت خوان انگیخته
بابک از تیغ و خلیفه از سنان در کارزار جوش جیش از اردشیر بابکان انگیخته
برکشیده تیغ اسد چون افتاب اندر اسد در تموز از آه خصمان مهرگان انگیخته
در جزیره رانده یک دریا ز خون روسیان موج از آن دریای خون کوه کلان انگیخته
کشتی از بس زار گشته کشت‌زاری گشته لعل سر دروده وز درون آواز امان انگیخته
کشته یک نیم و گریزان خسته نیمی رفته باز مرگشان تب‌ها ز جان ناتوان انگیخته
تا به دیگ مغز خود خود را مزورها پزند ار سرشک نو زرشک رایگان انگیخته