در ید بیضاش ثعبان از کمند خیزران
|
|
خصم را ضیق النفس زان خیزران انگیخته
|
حاسدش در حسرت اقبال و با کام دلش
|
|
صدمهی ادبار خسف از خان و مان انگیخته
|
خاکساری را چو آتش طالع چون ماربخت
|
|
داده جوع الکلب و درخوان قحط نان انگیخته
|
هود همت شهریاری، نوح دعوت خسروی
|
|
صرصر از خزران و طوفان از الان انگیخته
|
هیبت او مالک آئین وزبانی خاصیت
|
|
دوزخ از دربندو ویل از شابران انگیخته
|
گشته شروان شیروان لابل شرفوان از قیاس
|
|
صورت بغداد و مصر از خیروان انگیخته
|
هم خلیفهی مصر و بغداد است هم فیض کفش
|
|
دجله از سعدون و نیل از گردمان انگیخته
|
لشکری دیده شبیخون برده بر دیوان روس
|
|
از کمین غرشت شیر سیستان انگیخته
|
جوشش کوسش که نالد چون گوزن از پوست گرگ
|
|
حیض خرگوش از تن شیر ژیان انگیخته
|
شبروی کرده کلنگ آسا همه شاهین دلان
|
|
چون قطا سیمرغ را از آشیان انگیخته
|
رانده تا دامان شب چون شب ز مه بر جیب چرخ
|
|
جادو آسا یک قواره از کتان انگیخته
|
صبحگه چون صبح شمشیر آخته بر کافران
|
|
تا به شمشیر از همه گرد هوان انگیخته
|
زهره چون بهرام چوبین بارهی چوبین به زیر
|
|
آهنین تن باره چون باد خزان انگیخته
|
هر یکی اسفندیاری در دژ روئین درع
|
|
از سر دریا غبار هفت خوان انگیخته
|
بابک از تیغ و خلیفه از سنان در کارزار
|
|
جوش جیش از اردشیر بابکان انگیخته
|
برکشیده تیغ اسد چون افتاب اندر اسد
|
|
در تموز از آه خصمان مهرگان انگیخته
|
در جزیره رانده یک دریا ز خون روسیان
|
|
موج از آن دریای خون کوه کلان انگیخته
|
کشتی از بس زار گشته کشتزاری گشته لعل
|
|
سر دروده وز درون آواز امان انگیخته
|
کشته یک نیم و گریزان خسته نیمی رفته باز
|
|
مرگشان تبها ز جان ناتوان انگیخته
|
تا به دیگ مغز خود خود را مزورها پزند
|
|
ار سرشک نو زرشک رایگان انگیخته
|