دریای عقلی در دلش، صحرای قدسی منزلش
|
|
از نفس کل آب و گلش صفوت در اجزا داشته
|
ذاتش مراد کاف و نون از علت عالم برون
|
|
دل را به عصمت رهنمون بر ترک اشیا داشته
|
لبهای شاهان درگهش کوثر دم از خاک رهش
|
|
جنت به خاک درگهش روی تولا داشته
|
خوانده به چتر شاه بر چرخ آیة الکرسی ز بر
|
|
چترش همائی زیر پر عرش معلا داشته
|
چل صبح آدم همدمش ، ملک خلافت ز آدمش
|
|
هم بوده اسم اعظمش هم علم اسما داشته
|
چون از عدم درتاخته، دیده فلک دست آخته
|
|
انصاف پنهان ساخته، ظلم آشکارا داشته
|
ملکت گرفته رهزنان، برده نگین اهریمنان
|
|
دین نزد این تردامنان نه جا نه ملجا داشته
|
هر خوک خواری بر زمین دهقان و عیسی خوشه چین
|
|
هر پشهی طارم نشین، پیلان به سرما داشته
|
شاه است عدل انگیخته دست فلک بربیخته
|
|
هم خون ظالم ریخته هم ملک آبا داشته
|
چندان برون رانده سپه کاتش گرفته فرق مه
|
|
نه باد را بر خاک ره نی آب مجرا داشته
|
چرخ و زمان کرده ندا کای تیغ تو جان هدی
|
|
ما خاک پایت را فدا تو دست بر ما داشته
|
ملک ابد را رایگان مخلص بر او کرد آسمان
|
|
ملکی ز مقطع کم زیان وز عدل مبدا داشته
|
از فتح اران نام را زیور زده ایام را
|
|
فتح عراق و شام را وقتی مسما داشته
|
بحری است تیغش و آسمان بر گوهرش اختر فشان
|
|
ز آن گوهری تیغ اختران چشم مدارا داشته
|
آن روض دوزخ بار بین، حور زبانی سار بین
|
|
بحر نهنگ اوبار بین آهنگ اعدا داشته
|
معمار دین آثار او، دین زنده از کردار او
|
|
گنجی است آن دیوار او از خضر بنا داشته
|
جسته نظیر او جهان، نادیده عنقا را نشان
|
|
اینک جهان را غیب دان زین خرده برپا داشته
|
خط کفش حرز شفا، تیغش در او عین الصفا
|
|
چون نور مهر مصطفی جان بحیرا داشته
|
دهر است خندان بر عدو کو جاه شه کرد آرزو
|
|
مقل است بار نخل او، او چشم خرما داشته
|
پران ملک پیرامنش، چون چرخ دائر بر تنش
|
|
چون بادریسه دشمنش یک چشم بینا داشته
|