دهر سیه کاسهای است ما همه مهمان او
|
|
بینمکی تعبیه است در نمک خوان او
|
بر سر بازار دهر نقد جفا میرود
|
|
رستهای ار ننگری رستهی خذلان او
|
دهر چو بیتوست خاک بر سر سالار او
|
|
ده چو تو را نیست باد در کف دهقان او
|
خیز در این سبز کوشک نقب زن از دود دل
|
|
درشکن از آه صبح سقف شبستان او
|
گوهر خود را بدزد از بن صندوق او
|
|
یوسف خود را برآر از چه زندان او
|
ز اهل جهان کس نماند بلکه جهان بس نماند
|
|
پای خرد درگذار از سر پیمان او
|
مادر گیتی وفا بیش نزاید از آنک
|
|
هم رحمش بسته شد، هم سر پستان او
|
کار چو خام آمده است آتش کن زیر او
|
|
خر چو کژ افتاده است کژ نه پالان او
|
ابجد سودا بشوی بر در خاقانی آی
|
|
سورهی سر در نویس هم به دبستان او
|
پیشرو جان پاک طبع چو جوزای اوست
|
|
گرچه ز پس میرود طالع سرطان او
|
اوست شهنشاه نطق شاید اگر پیش شاه
|
|
راه ز پس وا روند لشکر و ارکان او
|
کوزهی فصاد گشت سینهی او بهر آنک
|
|
موضع هر مبضع است بر سر شریان او
|
گر دل او رخنه کرد زلزلهی حادثات
|
|
شیخ مرمت گراست بر دل ویران او
|
شیخ مهندس لقب، پیر دروگر علی
|
|
کزر و اقلیدسند عاجز برهان او
|
صانع زرین عمل مهتر عالی شرف
|
|
در ید بیضا رسید دست عمل ران او
|
یوسف نجار کیست نوح دروگر که بود؟
|
|
تا ز هنرم دم زنند بر در امکان او
|
نوح نه بس علم داشت، گر پدر من بدی
|
|
قنطره بستی به علم بر سر طوفان او
|
نعل پی اسب اوست وز عمل دست اوست
|
|
آن ده و دو نرگسه بر سر کیوان او
|
غارت بحر آمده است غایت جودش چنانک
|
|
آفت بیشه شده است تیشهی بران او
|
ریزش سوهان اوست داروی اطلاق از آنک
|
|
هست لسان الحمل صورت سوهان او
|
چرخ مقرنس نمای کلبهی میمون اوست
|
|
نعش فلک تختهاش، قطب کلیدان او
|
رندهی مریخ رند چون شودش کند سر
|
|
چرخ کند هر دمی از زحل افسان او
|
در حق کس اره وار است نیست دو روی و دو سر
|
|
گر همه اره نهند بر اخوان او
|
هست چو هم نام خویش نامزد بطش و بخش
|
|
بطش ورا عیب پوش بخش فراوان او
|
مفلس دریا دل است، امی دانا ضمیر
|
|
مایهی صد اولیاست ذرهی ایمان او
|
اوست طغانشاه من، مادرم التون اوست
|
|
من به رضای تمام سنقر دکان او
|
گر بودش رای آن کاره کش او شوم
|
|
رای همه رای اوست، فرمان فرمان او
|
اینت مبارک سحاب کز صدف داهگی
|
|
گوهری آرد چو من قطرهی نیسان او
|
روح طبیعیم گشت پاکتر از روح قدس
|
|
تا جگر من گرفت پرورش از نان او
|
پیر خرد طفلوار میمزد انگشت من
|
|
تا سر انگشت من یافت نمکدان او
|
شاید اگر وحشیی سبعهی الوان خورد
|
|
حمزه به خوان علی بهتر از الوان او
|
ضامن ارزاق من اوست مبادا که من
|
|
منت شروین برم و انده شروان او
|
ملک قناعت مراست پیش چنین تخت و تاج
|
|
ملک سمرقند چیست و افسر خاقان او
|
گر گرهی خصمشاند از سر کینه چه باک
|
|
کو خلف آدم است و ایشان شیطان او
|
جوقی ازین زرد گوش گاه غضب سرخ چشم
|
|
هر یک طاغی و دیو رهبر طغیان او
|
خاصه سگ دامغان، دانهی دام مغان
|
|
دزد گهرهای من، طبع خزف سان او
|
بست خیالش که هست هم بر من ای عجب
|
|
نخل رطب کی شود خار مغیلان او
|
هست دلش در مرض از سر سرسام جهل
|
|
این همه ماخولیاست صورت بحران او
|
گر جگرش خسته شد از فرع این گروه
|
|
نعت محمد بس است نشرهی درمان او
|
دل به در کبریاست شحنهی کارش که او
|
|
خاک در مصطفاست نایب حسان او
|
قابلهی کاف و نون، طاها و یاسین که هست
|
|
عاقلهی کاف و لام طفل دبستان او
|
گیسوی حوا شناس پرچم منجوق او
|
|
عطسهی آدم شناس شیههی یکران او
|
دوش ملایک بخست غاشیهی حکم او
|
|
گوش خلایق بسفت حاقهی فرمان او
|
هم به ثنای پدر ختم کنم چون مقیم
|
|
نان من از خوان اوست، جامگی از خان او
|
عقل درختی است پیر منتظر آن کز او
|
|
خواهی تختش کنند خواهی چوگان او
|
باد دعاهای خیر در پی او تا دعا
|
|
اول او یارب است و آمین پایان او
|
در عقب پنج فرض اوست دعا خوان من
|
|
یارب کارواح قدس باد دعا خوان او
|
گر ز قضای ازل عهد عمر درگذشت
|
|
تا به ابد مگذراد نوبت عثمان او
|