گرنه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم
|
|
عین منعل چراست در خط مغرب رقم
|
بابلیان عید را نعل در آتش نهند
|
|
کز حد بابل رسید عید و مه نو بهم
|
کرد رخ آفتاب زرد قواره نهان
|
|
بر فلک از ماه نو شدزه سیمین علم
|
بر زه سیمین ماه گوی زرند اختران
|
|
بسته در آن گوی و زه جیب قبای ظلم
|
چرخ کبود آنچنانک ناخن تب بردگان
|
|
فضلهی ناخن شده ماه ز داغ سقم
|
گفتی فراش چرخ ناخن زهره گرفت
|
|
از بن ناخن دوید بر سر دامانش دم
|
آب بقم شد شفق مه خم و شب رنگرز
|
|
از لب خم نیمهای غرقه در آب بقم
|
خلق دو قولی شدند بهر شب عید را
|
|
بر دو گروهی خلق ماه نو آمد حکم
|
گفتی شب مریم است یک شبه ماهش مسیح
|
|
هست مسیحش گواه نیست به کارش قسم
|
ماه و سر انگشت خلق این چو قلم آن چو نون
|
|
خلق چو طفلان نو شاد به نون والقلم
|
گفتی غوغای مصر طالب صاع زرند
|
|
صاعزر آمد به دست، شد دل غوغا خرم
|
صاع زر شاه شد ماه بدان میدهد
|
|
سنبلهی چرخ را ابر کف شاه نم
|
از بن گوش آسمان از مه نو هر مهی
|
|
حلقه به گوشی شود بر در شاه عجم
|
خسرو مهدی نیت مهدی آدم صفت
|
|
آدم موسی بنان، موسی احمد قدم
|
مهدی دجال کش، آدم شیطان شکن
|
|
موسی دریا شکاف، احمد جبریل دم
|
اول سلجوقیان سنجر ثانی که هست
|
|
سائس خیر العباد، سایهی رب النسم
|
رشح نوالش فزون از عرق ابر و بحر
|
|
شرح جلالش برون از ورق کیف و کم
|
آتش تیغش چو تافت پنبه شود بوقبیس
|
|
باد تهمتن چو خاست پشه شود پیلسم
|
چشمهی خور بوسه داد خاک درش سایهوار
|
|
زادهی خور دید لعل با کمرش کرد ضم
|
عم پدریها نمود در حق مختار حق
|
|
کردهی مختار بین در حق فرزند عم
|
ای به رصدگاه دهر صاحب صدر بقا
|
|
وی به قدمگاه عقل نایب حکم قدم
|
شرع به دوران تو رستم گاه وجود
|
|
ظلم به فرمان تو بیژن چاه عدم
|
دور سلیمان و عدل، بیضهی آفاق و ظلم
|
|
عهد مسیحا و کحل، چشم حواری و تم
|
در عجم از داد توست بیشه ریاض النعیم
|
|
در عرب از یاد توست شوره حیاض النعم
|
تاج تو تدویر چرخ، تخت تو تربیع عرش
|
|
در تو به تثلیث ذات صولت عدل و حکم
|
جذر اصم هشت خلد سخت بود جذر هشت
|
|
تیغ تو و هشت خلد هندو و جذر اصم
|
ملک بود باغ خلد تحت ضلال السیوف
|
|
شاه بود ظل حق فوق کمال الهمم
|
عطسهی توست آفتاب، دیر زی ای ظل حق
|
|
مسند توست آسمان، تکیه ده ای محترم
|
هست مطوق چو صفر خسم تو بر تخت خاک
|
|
در برش آحاد و صفر یعنی آه از ندم
|
الحق از آحاد ملک خسم تو صفر است و بس
|
|
گرچه بود در حساب هیچ بود در قسم
|
ملک خراسان توراست در کف اغیار غصب
|
|
موسی ملکت تویی گرگ شبان غنم
|
غبن بود گنج عرض خازن او اهرمن
|
|
ظلم بود صدر شرع حاکم او بوالحکم
|
آخر خر کس نکرد روضهی دار السلام
|
|
کس جل سگ هم نساخت خلعت بیت الحرم
|
در همه ملک فلک نان دو و خوشه یکی است
|
|
داده کف و کلک تو خوشه عطا، نان سلم
|
چون کف تو رازقی است نور ده و نوش بخش
|
|
نان سپید فلک آب سیاه است و سم
|
حاصل شش روز کون چون تویی از هفت چرخ
|
|
بر تو سزد تا ابد ملک جهان مختتم
|
نایب یزدان به حق گرنه تویی پس چراست
|
|
حکم تو چون حکم حق نزد بشر مرتسم
|
خضر ز توقیع تو سازد تریاک روح
|
|
چون به کفت برگشاد افعی زرفام فم
|
پیش سگ درگهت از فزع دستبرد
|
|
گردد خرگوشوار حائض شیر اجم
|
گر خزر و ترک و روم رام حسام تو اند
|
|
نیست عجب کز نهاد رام فحول است رم
|
از تف شمشیر تو در سفماند این سه قوم
|
|
چون صف اصحاب فیل در المند از الم
|
ملک خراسان به تیغ باز ستانی ز غز
|
|
پس چه کنی در نیام گنج ظفر مکتتم
|
کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک
|
|
کی شودش پای بند کوره و سندان و دم
|
گو به حسامت که برد آب بت لات نام
|
|
کاین همه زیر نیام تن چه زنی، لا تنم
|
گر ز پی غز و غز قصد خراسان کنی
|
|
گرد سواران کند چهرهی گردون دژم
|
از جگر جیشخان خاک زند جوش خون
|
|
عطسهی خونین دهد بینی شیران ز شم
|
درگه میران غز درشکنی نیم روز
|
|
چون در افراسیاب نیم شبان روستم
|
گرد نشابور و بلخ رزمگهت را خیول
|
|
بر در مرو و رهری بارگهت را خیم
|
گرد چو مشک سیاه خاک چو گوگرد سرخ
|
|
هر دو حنوط و حنا از پی خصم و خدم
|
شیردلان را چو مهرگه یرقان گاه لرز
|
|
سگ جگران را چو ماهگه دق و گاهی ورم
|
تیغ تو تسکین ظلم نزد تکین آب خور
|
|
تیغ تو طغرای فتح پیش طغان مغتنم
|
طرف رکابت چنانک روح امین معتبر
|
|
بند عنایت چنانک حبل متین معتصم
|
ای ز سریر زرت گنبد مایل حقیر
|
|
وی ز صریر درت پاسخ سایل نعم
|
چتر تو خورشیدفر، تیغ تو مریخ فعل
|
|
علم تو برجیس حکم، حلم تو کیوان شیم
|
سهم تو قطران کند نطفهی سرخاب و زال
|
|
تیغ تو زیبق کند زهرهی گرشاسب و شم
|
عزم تو معیار ملک قومه فاستقام
|
|
حزم تو معمار شرع نظمه فانتظم
|
گر به زمین افتدی هندسهی رای تو
|
|
قوس قزح سازدی طاق پل رود زم
|
تا به تمامی رسد ماه شب عید و باز
|
|
جبهت مه را نهند داغ اذا قیل تم
|
ملک جم و عمر نوح بادت و در بزم تو
|
|
کشتی و رسم جبل ماهی و مقلوب یم
|
گفته بت نوش لب با لب تو نوش نوش
|
|
برده می همچو زنگ از دل تو زنگ هم
|
داو کمالت تمام با قمران در قمار
|
|
حصن بقایت فزون از هرمان در هرم
|
نوبه زنت کیقباد، میده دهت اردشیر
|
|
نیزه برت تهمتن، غاشیهکش گستهم
|
خلق تو اکسیر عدل، نطق تو تفسیر عقل
|
|
مدح تو توحید محض، خصم تو مخصوص ذم
|
بوس و دعا کعبه را بر در و دستت چنانک
|
|
موضع بوسه حجر جای دعا ملتزم
|