مطلع سوم

کرد خزان تاختن بر صف خیل بهار باد وزان بر رزان گشت به دل کینه‌دار
سنبله‌ی چرخ را خرمن شادی بسوخت کاتش خورشید کرد خانه‌ی باد اختیار
چون زر سرخ سپهر سوی ترازو رسید راست برابر بداشت کفه‌ی لیل و نهار
حلقه‌ی سیمین زره چون ز شمر شد پدید غیبه‌ی زرین فشاند بر سر او شاخسار
دست خزان در نشاند چاه زنخدان سیب لعب چمن بر گشاد گوی گریبان نار
تا که سرانگشت تاک کرد خزان فندقی کرد چمن پرنگار پنجه‌ی دست چنار
حلقه‌ی درج ترنج گشت پر از سیم خام شد شکمش چون صدف پر گهر شاهوار
گرنه خرف شد خریف از چه تلف می‌کند بر شمر از دست باد سیم و زر بیشمار
خون رزان ریختن وز پی کین خواستن تاختن آورد ابر از سر دریا کنار
بر بدن نار ماند از سر تیغش نشان بر رخ آبی نشست از تک اسبش غبار
غژم عقیق یمن کرد برون از دهن گشت زرافشان چمن چون کف صدر کبار
خواجه‌ی چارم بلاد، خسرو هفتم زمین آنکه ز هشتم فلک همت او داشت عار
ملک جهان را نظام، دین هدی را قوام خواجه‌ی صدر کرام، زبده‌ی پنج و چهار
سخره‌ی او افتاب سغبه‌ی او مشتری بنده‌ی او آسمان، چاکر او روزگار
نوک سر کلک او قبله‌ی در عدن خاک سم اسب او کعبه‌ی مشک تتار
گشت بساط ثناش مرکز عودی لباس گشت ضمان بقاش گنبد گوهر نگار
بر سر گنج سخاش خامه‌ی او اژدهاست در دهن خاتمش مهره‌ی او آشکار
مهره ندیدی که هست مهر عروس ظفر مهر فلک را مدام نور از او مستعار
ای به گه انتقام همچو حسودت مدام خواسته از خشم تو چرخ فلک زینهار
جاه فزای از سپهر نیست وجودت که نیست آینه‌ی آسمان نور فزای از بخار