در رثاء امام محمد بن یحیی و حادثه‌ی حبس سنجر در فتنه‌ی غز

آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد و آن نیل مکرمت که شنیدی سراب شد
سرو سعادت از تف خذلان زگال گشت و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد
از سیل اشک بر سر طوفان واقعه خوناب قبه قبه به شکل حباب شد
چل گز سرشک خون ز برخاک بر گذشت لابل چهل قدم ز بر ماهتاب شد
هم پیکر سلامت و هم نقش عافیت از دیده‌ی نظارگیان در نقاب شد
دل سرد کن ز دهر که هم دست فتنه گشت اندیشه کن ز پیل که هم جفت خواب شد
ایام سست رای و قدر سخت گیر گشت اوهام کند پای و قدر تیز تاب شد
دفع قضا به آه شب کندرو کنید هر چند بارگیر قضا تیزتاب شد
گر آتش درشت عذابی است بر نبات آن آب نرم بین که بر او چون عذاب شد
عاقل کجا رود؟ که جهان، دار ظلم گشت نحل از کجا چرد؟ که گیا زهر ناب شد
ربع زمین بسان تب ربع برده پیر از لرزه و هزاهز در اضطراب شد
کار جهان و بال جهان دان که بر خدنگ پر عقاب آفت جان عقاب شد
افلاک را پلاس مصیبت بساط گشت اجرام را وقایه‌ی ظلمت حجاب شد
ماتم سرای گشت سپهر چهارمین روح الامین به تعزیت آفتاب شد
از بهر آنکه نامه بر تعزیت شوند شام و سحر دوپیک کبوتر شتاب شد
در ترک تاز فتنه ز عکس خیال خون کیوان به شکل هندوی اطلس نقاب شد
دوش آن زمان که طره‌ی شب شانه کرد چرخ موی سپید دهر به عنبر خضاب شد
بی‌دست ارغنون زن گردون به رنگ و شکل شب موی گشت و ماه کمانچه‌ی رباب شد
دیدم صف ملائکه‌ی چرخ نوحه‌گر چندان که آن خطیب سحر در خطاب شد
گفتم به گوش صبح که این چشم زخم چیست کاشکال و حال چرخ چنین ناصواب شد