بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد
|
|
طوق مرا چو تاج فلک آشکار کرد
|
چون پیر روزه دار برم سجده، کو مرا
|
|
چون طفل شیر خوار عرب طوقدارکرد
|
تا لاجرم زبان من از چاشنی شکر
|
|
چون کام روزهدار و لب شیر خوار کرد
|
بودم به طبع سنقر حلقه به گوش او
|
|
اکنون ز شکر گوش مرا گوشوار کرد
|
هنگام آنکه خلعه دهد باغ را بهار
|
|
آن گنج زر فشان خزان اختیار کرد
|
از زر کش و ممزج و اطلس لباس من
|
|
چون خیمهی خزان و شراع بهار کرد
|
زربفت روز را فلک از اطلس هوا
|
|
خواهد بر این ممزج و زرکش نثار کرد
|
کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچهام
|
|
این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد
|
و آنگه ز ماه و زهره کلاه و لباچه را
|
|
هم قوقه و هم انگلهی شاهوار کرد
|
از جنس کارگاه نشابور و کار روم
|
|
بر من خراج روم و نشابور خوار کرد
|
بر اسب بخت کرد سوارم به تازگی
|
|
تا خلعتم ممزج اسب و سوار کرد
|
از رزمه رزمه اطلس و کیسه کیسه سیم
|
|
دست سمن ستان و برم لالهزار کرد
|
چون آفتاب زرد و شفق خانهی مرا
|
|
از زرد و سرخ زرکش اطلس نگار کرد
|
تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت
|
|
شکرم چو آفتاب زبان صد هزار کرد
|
در روزه بودم از سخن و جامهی دو عید
|
|
بر من فکند و عهد مرا عیدوار کرد
|
دیدم دو عید و روزه گشادم به اب شکر
|
|
هر کو دو عید دید ز روزه کنار کرد
|
هر دم به آب شکر وضو تازه میکنم
|
|
تا فرض شکر او بتوانم گزار کرد
|
درگاه اوست قبله و من در نماز شکر
|
|
تکبیر بستهام که دلم حق گزار کرد
|
چون چرخ در رکوع و چو مهتاب در سجود
|
|
بردم نماز آنکه مرا زیر بار کرد
|
اصل و تبارش از عرب است و کیان ملک
|
|
با من کرم به نسبت اصل و تبار کرد
|