مطلع دوم

نوروز برقع از رخ زیبا برافکند بر گستوان به دلدل شهبا برافکند
سلطان یک سواره‌ی گردون به جنگ دی بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند
بابیست و یک و شاق ز سقلاب ترک‌وار بر راه دی کمین به مفاجا برافکند
از دلو یوسفی بجهد آفتاب و چشم بر حوت یونسی به تماشا برافکند
ماهی نهنگ‌وار به حلقش فرو برد چون یونسش دوباره به صحرا برافکند
چشمه به ماهی آید و چون پشت ماهیان زیور به روی مرکز غبرا برافکند
آن آتشین صلیب در آن خانه‌ی مسیح بر خاک مرده باد مسیحا برافکند
آن مطبخی باغ نهد چشم بر بره همچون بره که چشم به مرغی برافکند
از پشت کوه چادر احرام برکشد بر کتف ابر، جادر ترسا برافکند
چون باد زند نیجی کهسار برکشد برخاک و خاره سندس و خارا برافکند
مغز هوا ز فضله‌ی دی در زکام بود ابرش طلی به وجه مداوا برافکند
گر شب گذار داد به بزغاله روز را تا هر چه داشت قاعده عذرا برافکند
شب را ز گوسفند نهد دنبه افتاب تا کاهش دقش به مدارا برافکند
در پرده‌ی خماهنی ابر سکاهنی رنگ خضاب بر سر دنیا برافکند
قوس قزح به کاغذ شامی به شام‌گاه از هفت رنگ بین که چه طغرا برافکند
روز از برای ثقل کشی موکب بهار پالان به توسن استر گرما برافکند
روز از کمین خود چو سکندر کشد کمان بر خیل شب هزیمت دارا برافکند
روز ارنه عکس تیغ ملک بوالمظفر است پس چون کمین به لشکر اعدا برافکند
روز ارنه تیغ خسرو مازندران شده است چون بشکند نهال ستم یا برافکند
اعظم سپهبد آنکه کشد تیغ زهر فام زهره ز شیر شرزه به هیجا برافکند