در ستایش نصرة الدین ابوالمظفر اصفهبد لیالواشیر پادشاه مازندران

آبستنانه عده‌ی توبه مدار بیش کسیب توبه قفل به دل‌ها برافکند
آن عده‌دار بکر طلب کن که روح را آبستنی به مریم عذرا برافکند
هر هفت کرده پردگی رز به مجلس آر تا هفت پرده‌ی خرد ما برافکند
بنیاد عقل برفکند خوانچه‌ی صبوح عقل آفت است هیچ مگو تا برافکند
داری گشاد نامه‌ی جان در ده فلک گو ده کیا که نزل تو اینجا برافکند
کس نیست در ده ارچه علف خانه‌ای بجاست کس بر علف چه نزل مهیا برافکند
چون لاشه‌ی تو سخره گرفتند بر تو چرخ منت به نزل یک تن تنها برافکند
امروز کم خورانده فردا چه دانی آنک ایام، فقل بر در فردا برافکند
منقل برآر چون دل عاشق که حجره را رنگ سرشک عاشق شیدا برافکند
سرد است سخت سنبله‌ی رز به خرمن ار تا سستیی به عقرب سرما برافکند
بی‌صرفه در تنور کن آن زر صرف را کو شعله‌ها به صرفه و عوا برافکند
گوئی که خرمگس پرداز خان عنکبوت بر پر سبز رنگ غبیرا برافکند
ماند به عنکبوت سطرلاب آفتاب زو ذره‌های لایتجزا برافکند
از هر دریچه شکل صلیبی چو رومیان بر خیل رنگ رنگ بحیرا برافکند
نالنده اسقفی ز بر بستر پلاس رومی لحاف زرد به پهنا برافکند
غوغای دیو و خیل پری چون بهم رسند خیل پری شکست به غوغا برافکند
مریخ بین که در زحل افتد پس از دهان پروین صفت کواکب رخشا برافکند
طاووس بین که زاغ خورد و آنگه از گلو گاورس ریزهای منقا برافکند
مجلس چو گرم گردد چون آه عاشقان می راز عاشقان شکیبا برافکند
ساقی تذرو رنگ به طوق غبب چو کبک طوق دگر ز عنبر سارا برافکند