گردون نقاب صبح به عمدا برافکند
|
|
راز دل زمانه به صحرا برافکند
|
مستان صبح چهره مطرا به میکنند
|
|
کاین پیر طیلسان مطرا برافکند
|
جنبید شیب مقرعهی صبح دم کنون
|
|
ترسم که نقره خنگ به بالا برافکند
|
در ده رکاب می که شعاعش عنان زنان
|
|
بر خنگ صبح برقع رعنا برافکند
|
گردون یهودیانه به کتف کبود خویش
|
|
آن زرد پاره بین که چه پیدا برافکند
|
چون برکشد قوارهی دیبا زجیب صبح
|
|
سحرا که بر قوارهی دیبا برافکند
|
هر صبحدم که بر چند آن مهرها فلک
|
|
بر رقعه کعبتین همه یکتا برافکند
|
با مهرهها کنیم قدحها چو آسمان
|
|
آن کعبتین به رقعهی مینا برافکند
|
دریا کشان کوه جگر بادهای به کف
|
|
کز تف به کوه لرزهی دریا برافکند
|
کیخسروانه جام ز خون سیاوشان
|
|
گنج فراسیاب به سیما برافکند
|
عاشق به رغم سبحهی زاهد کند صبوح
|
|
بس جرعه هم به زاهد قرا برافکند
|
از جام دجله دجله کشد پس به روی خاک
|
|
از جرعه سبحه سبحه هویدا برافکند
|
آب حیات نوشد و پس خاک مردگان
|
|
بر روی هفت دخمهی خضرا برافکند
|
از بس که جرعه بر تن افسردهی زمین
|
|
آن آتشین دواج سراپا برافکند
|
گردد زمین ز جرعه چنان مست کز درون
|
|
هر گنج زر که داشت به عمدا برافکند
|
اول کسی که خاک شود جرعه را منم
|
|
چون دست صبح قرعهی صهبا برافکند
|
ساقی به یاد دار که چون جام میدهی
|
|
بحری دهی که کوه غم از جا برافکند
|
یک گوش ماهی از همه کس بیش ده مرا
|
|
تا بحر سینه، جیفهی سودا برافکند
|
می لعل ده چو ناخنهی دیدهی شفق
|
|
تا رنگ صبح ناخن ما را برافکند
|
جام و می چو صبح و شفق ده که عکس آن
|
|
گل گونه صبح را شفق آسا برافکند
|
آبستنانه عدهی توبه مدار بیش
|
|
کسیب توبه قفل به دلها برافکند
|
آن عدهدار بکر طلب کن که روح را
|
|
آبستنی به مریم عذرا برافکند
|
هر هفت کرده پردگی رز به مجلس آر
|
|
تا هفت پردهی خرد ما برافکند
|
بنیاد عقل برفکند خوانچهی صبوح
|
|
عقل آفت است هیچ مگو تا برافکند
|
داری گشاد نامهی جان در ده فلک
|
|
گو ده کیا که نزل تو اینجا برافکند
|
کس نیست در ده ارچه علف خانهای بجاست
|
|
کس بر علف چه نزل مهیا برافکند
|
چون لاشهی تو سخره گرفتند بر تو چرخ
|
|
منت به نزل یک تن تنها برافکند
|
امروز کم خورانده فردا چه دانی آنک
|
|
ایام، فقل بر در فردا برافکند
|
منقل برآر چون دل عاشق که حجره را
|
|
رنگ سرشک عاشق شیدا برافکند
|
سرد است سخت سنبلهی رز به خرمن ار
|
|
تا سستیی به عقرب سرما برافکند
|
بیصرفه در تنور کن آن زر صرف را
|
|
کو شعلهها به صرفه و عوا برافکند
|
گوئی که خرمگس پرداز خان عنکبوت
|
|
بر پر سبز رنگ غبیرا برافکند
|
ماند به عنکبوت سطرلاب آفتاب
|
|
زو ذرههای لایتجزا برافکند
|
از هر دریچه شکل صلیبی چو رومیان
|
|
بر خیل رنگ رنگ بحیرا برافکند
|
نالنده اسقفی ز بر بستر پلاس
|
|
رومی لحاف زرد به پهنا برافکند
|
غوغای دیو و خیل پری چون بهم رسند
|
|
خیل پری شکست به غوغا برافکند
|
مریخ بین که در زحل افتد پس از دهان
|
|
پروین صفت کواکب رخشا برافکند
|
طاووس بین که زاغ خورد و آنگه از گلو
|
|
گاورس ریزهای منقا برافکند
|
مجلس چو گرم گردد چون آه عاشقان
|
|
می راز عاشقان شکیبا برافکند
|
ساقی تذرو رنگ به طوق غبب چو کبک
|
|
طوق دگر ز عنبر سارا برافکند
|
بردست آن تذرو چو خون کبوتران
|
|
میبین که رنگ عید چه زیبا برافکند
|
ز آن خاتم سهیل نشان بین که بر زمین
|
|
چشم نگین نگین چو ثریا برافکند
|
چون آب پشت دست نماید نگین نگین
|
|
پس مهر جم به خاتم گویا برافکند
|
چون بلبله دهان به دهان قدح برد
|
|
گوئی که عروه بال به عفرا برافکند
|
یا فاخته که لب به لب بچه آورد
|
|
از خلق ناردان مصفا برافکند
|
خیک است زنگی خفقان دار کز جگر
|
|
وقت دهان گشا همه صفرا برافکند
|
مطرب به سحر کاری هاروت در سماع
|
|
خجلت به روی زهرهی زهرا برافکند
|
انگشت ارغنون زن رومی به زخمه بر
|
|
تب لرزهی تنا تننانا برافکند
|
چنگی بده بلورین ماهی آب دار
|
|
چون آب لرزه وقت محاکا برافکند
|
بر بط کری است هشت زبان کش به هشت گوش
|
|
هر دم شکنجه دست توانا برافکند
|
چنگ است پای بسته، سرافکنده، خشک تن
|
|
چون زرقی که گوشت ز احشا برافکند
|
نای است بسته حلق و گرفته دهان چرا
|
|
کز سرفه خون قنینهی حمرا برافکند
|
در چنبر دف آهو و گور است و یوز و سگ
|
|
کاین صف بر آن کمین به مدارا برافکند
|
حلق رباب بسته طناب است اسیروار
|
|
کز درد حلق ناله بر اعضا برافکند
|
در دری که خاطر خاقانی آورد
|
|
قیمت به بزم خسرو والا برافکند
|
رعد سیپد مهرهی شاه فلک غلام
|
|
بر بوقبیس لرزه ز آوا برافکند
|
خورشید جام خسرو ایران به جرعه ریز
|
|
بر خاک اختران مجزا برافکند
|
تاج و سریر خسرو مازندران ز رشک
|
|
خورشید را گداز همانا برافکند
|