دل به سودای تو سر اندازد
|
|
سر ز عشقت کله براندازد
|
چون تو هر هفت کرده آیی حور
|
|
بر تو هر هفت زیور اندازد
|
به تو وزلف کافرت ماند
|
|
ترک غازی که چنبر اندازد
|
منم آن مرغ کذر افروزد
|
|
خویشتن را در آذر اندازد
|
طالعم از برت برون انداخت
|
|
گر بنالم برونتر اندازد
|
کیست کز سرنبشت طالع من
|
|
سرگذشتی به داور اندازد
|
چشم من در نثار بالایت
|
|
هم به بالات گوهر اندازد
|
زیر پای غم تو خاقانی
|
|
پیل بالا سر و زر اندازد
|
عقل او گوهر ار زجان دارد
|
|
پیش شاه مظفر اندازد
|
شه قزل ارسلان که در صف شرع
|
|
تیغ عدلش سر شر اندازد
|
سگ درگاه او قلادهی حکم
|
|
در گلوی غضنفر اندازد
|
همتش که اجری مسیح دهد
|
|
طوق در حلق قیصر اندازد
|
آتش تیغ او گه پیکار
|
|
شعله در قصر قیصر اندازد
|
بحر اخضر نیرزد آن قطره
|
|
کز سر کلک اسمر اندازد
|
آسمان در نثار ساغر او
|
|
سبحهی سعد اکبر اندازد
|
خنجر او چو حربهی مهدی است
|
|
که به دجال اعور اندازد
|
دور نه چرخ بهر اقطاعش
|
|
قرعه بر هفت کشور اندازد
|
تیر چون در کمان نهد بحری است
|
|
که نهنگ شناور اندازد
|
دام ماهی شود ز زخم نهنگ
|
|
گر به سد سکندر اندازد
|
چون کشد قوس جو زهر بینی
|
|
که به جوزای ازهر اندازد
|
اسد از سهم ناخنان ریزد
|
|
عقرب از بیم نشتر اندازد
|
از شکوه همای رایت شاه
|
|
کرکس آسمان پر اندازد
|
دهر دربان اوست بر خدمش
|
|
ناوک ظلم کمتر اندازد
|
آنکه در کعبه اعتکاف گرفت
|
|
سنگ چون بر کبوتر اندازد
|
دولتش را ز قصد خصم چه باک
|
|
گر هوسهای منکر اندازد
|
اینت نادان که آتش افروزد
|
|
خویشتن در شرر در اندازد
|
نصرتش رهبر است و رهرو ملک
|
|
رای با رای رهبر اندازد
|
یاری از کردگار دان که رسول
|
|
خاک در روی کافر اندازد
|
گر مخالف معسکری سازد
|
|
طعنهای در برابر اندازد
|
بخت شه چرخ را فرود آرد
|
|
کتش اندر معسکر اندازد
|
بد سگالش کجا ز بحر نیاز
|
|
کشتی جان به معبر اندازد
|
دست رحمت کجا زند در آنک
|
|
تیغ او دست جعفر اندازد
|
خصم فرعونی ار به کینهی شاه
|
|
آلت سحر بیمر اندازد
|
ید بیضای شاه موسی وار
|
|
اژدهای فسون خور اندازد
|
بخت، صیاد پیشهای است که صید
|
|
نه به زوبین و خنجر اندازد
|
قصر جان را مهندس قدرت
|
|
نه به پرگار و مسطر اندازد
|
شه چو چوگان زند سلیمان وار
|
|
رین بر آن باد صرصر اندازد
|
جفت و طاق سپهر درشکند
|
|
جفتهای کان تکاور اندازد
|
بشکند سنبله به پای چنانک
|
|
داس من چشم اختر اندازد
|
گه گه از ننگ آهن ار نعلی
|
|
زآن سم راه گستر اندازد
|
میخش از روم در عرب فکند
|
|
گردش از چین به بربر اندازد
|
نعش از آن گرد سندسی سازد
|
|
بر سر هر سه دختر اندازد
|
دشمن بد نهاد فعل سگی
|
|
بر شه شیر پیکر اندازد
|
دیو کژ کژ به مردم اندیشد
|
|
فحل بد بد به مادر اندازد
|
مغ که از رخ نقاب شرم انداخت
|
|
ناحفاظی به خواهر اندازد
|
دست نمرود بین که ناک کفر
|
|
در سپهر مدور اندازد
|
سنگ تهمت نگر که دست یهود
|
|
بر مسیح مطهر اندازد
|
به رعیت ملک همان انداخت
|
|
که به امت پیمبر اندازد
|
لاجرم امتش همان خواهند
|
|
که به مختار حیدر اندازد
|
تا زمین بر کتف ز خلعت روز
|
|
طیلسان مزعفر اندازد
|
تا سپهر از ستارگان بر سر
|
|
شب گهر تاب معجر اندازد
|
دولتش باد تا بساط جلال
|
|
بر زمین مکدر اندازد
|
قدرتش باد تا طراز کمال
|
|
بر سپهر معمر اندازد
|