مطلع دوم

دل به سودای تو سر اندازد سر ز عشقت کله براندازد
چون تو هر هفت کرده آیی حور بر تو هر هفت زیور اندازد
به تو وزلف کافرت ماند ترک غازی که چنبر اندازد
منم آن مرغ کذر افروزد خویشتن را در آذر اندازد
طالعم از برت برون انداخت گر بنالم برون‌تر اندازد
کیست کز سرنبشت طالع من سرگذشتی به داور اندازد
چشم من در نثار بالایت هم به بالات گوهر اندازد
زیر پای غم تو خاقانی پیل بالا سر و زر اندازد
عقل او گوهر ار زجان دارد پیش شاه مظفر اندازد
شه قزل ارسلان که در صف شرع تیغ عدلش سر شر اندازد
سگ درگاه او قلاده‌ی حکم در گلوی غضنفر اندازد
همتش که اجری مسیح دهد طوق در حلق قیصر اندازد
آتش تیغ او گه پیکار شعله در قصر قیصر اندازد
بحر اخضر نیرزد آن قطره کز سر کلک اسمر اندازد
آسمان در نثار ساغر او سبحه‌ی سعد اکبر اندازد
خنجر او چو حربه‌ی مهدی است که به دجال اعور اندازد
دور نه چرخ بهر اقطاعش قرعه بر هفت کشور اندازد
تیر چون در کمان نهد بحری است که نهنگ شناور اندازد
دام ماهی شود ز زخم نهنگ گر به سد سکندر اندازد
چون کشد قوس جو زهر بینی که به جوزای ازهر اندازد