در ستایش اتابک اعظم مظفر الدین قزل ارسلان عثمان بن ایلدگز

بامدادان که یک سواره‌ی چرخ ساخت بر پشت اشقر اندازد
سپر زرد کرده دیلم وار همه زوبین اصفر اندازد
از در مشرق آتش افروزد سوی هر روزن اخگر اندازد
این عروسان عور رعنا را بر سر از آب چادر اندازد
زاهد آسا سجاده‌ی زربفت بر سر کوه و کردر اندازد
گنبد پیر سبحه‌های بلور در مغاک مقعر اندازد
آهمن سازد آتش پیکان تا در این دیو، گوهر اندازد
سنگ در آبگینه خانه‌ی چرخ این دل غصه پرور اندازد
آتش اندر خزینه خانه‌ی دل چرخ ناکس برآور اندازد
گله از چرخ نیست از بخت است که مرا بخت در سر اندازد
یوسف از گرگ چون کند نالش که به چاهش برادر اندازد
دم خاقانی ار ملک شنود جان به خاقان اکبر اندازد
فلک ار خلعت بقا برد بر قد شاه صفدر اندازد
شاه ایران مظفر الدین آن کز سر کسری افسر اندازد
نفس بلبلان مجلس او زین غزل شکر تر اندازد