بامدادان که یک سوارهی چرخ
|
|
ساخت بر پشت اشقر اندازد
|
سپر زرد کرده دیلم وار
|
|
همه زوبین اصفر اندازد
|
از در مشرق آتش افروزد
|
|
سوی هر روزن اخگر اندازد
|
این عروسان عور رعنا را
|
|
بر سر از آب چادر اندازد
|
زاهد آسا سجادهی زربفت
|
|
بر سر کوه و کردر اندازد
|
گنبد پیر سبحههای بلور
|
|
در مغاک مقعر اندازد
|
آهمن سازد آتش پیکان
|
|
تا در این دیو، گوهر اندازد
|
سنگ در آبگینه خانهی چرخ
|
|
این دل غصه پرور اندازد
|
آتش اندر خزینه خانهی دل
|
|
چرخ ناکس برآور اندازد
|
گله از چرخ نیست از بخت است
|
|
که مرا بخت در سر اندازد
|
یوسف از گرگ چون کند نالش
|
|
که به چاهش برادر اندازد
|
دم خاقانی ار ملک شنود
|
|
جان به خاقان اکبر اندازد
|
فلک ار خلعت بقا برد
|
|
بر قد شاه صفدر اندازد
|
شاه ایران مظفر الدین آن
|
|
کز سر کسری افسر اندازد
|
نفس بلبلان مجلس او
|
|
زین غزل شکر تر اندازد
|