گوهر تیغش هندی تن و چینی سلب است
|
|
هند با چین چو یمن با مضر آمیختهاند
|
آن کمندش نگر از پشت سمندش گوئی
|
|
که بهم راس و ذنب با قمر آمیختهاند
|
آتش قدرش بر شد قدری دود فشاند
|
|
عنصر هفت فلک ز آن قدر آمیختهاند
|
مرکب عزمش بگذشت و اثری گرد گذاشت
|
|
طینت هفت زمین زان اثر آمیختهاند
|
زین ملک تا ملکان فرق بسی هست ارچه
|
|
نام با نام شهان در سمر آمیختهاند
|
نام و القاب ملک با لقب و نام ملوک
|
|
لعل با سنگ و صفا با کرد آمیختهاند
|
شاه شاه است و الف هم الف است ار چه به نقش
|
|
با حروف دگرش در سور آمیختهاند
|
هر حمایل که در آن تعبیه تعویذ زر است
|
|
با زرش و یحک از آهن پتر آمیختهاند
|
نه فلک آدم و چار ارکان حوا صفتند
|
|
این نه و چار بهم ناگزر آمیختهاند
|
کشت و زاد از پی بیشی غلامانش کنند
|
|
چار مادر که در این نه پدر آمیختهاند
|
از تناسل عدد لشکر او بیش کنند
|
|
این زن و مرد که با نفع و ضر آمیختهاند
|
عفو و خشمش بر و برگی است خوش و تلخ و لیک
|
|
خوشی و تلخی با برگ و بر آمیختهاند
|
چرخ هارون کمر دارش و چون هارونان
|
|
ز انجمش زنگلهها در کمر آمیختهاند
|
فر و بختش که در او چشم ستاره نرسد
|
|
خاک با چشم ستاره شمر آمیختهاند
|
رای پیرش مدد از بخت جوان یافت بلی
|
|
کحل یعقوب ز بوی پسر آمیختهاند
|
وقت شمشیر زدن گوئی در ابر کفش
|
|
آتشین برق به خونین مطر آمیختهاند
|
شور مورند حسودانش اگر چه گه لاف
|
|
شار مارند و نفر با نفر آمیختهاند
|
روس و خزران بگریزند که در بحر خزر
|
|
فیض آن کف جواهر حشر آمیختهاند
|
از پی دیدهی فتنه ز غبار سپهش
|
|
داروی خواب به دفع سهر آمیختهاند
|
چه عجب زانکه گوزنان ز لعابی برمند
|
|
که هژبرانش در آب شمر آمیختهاند
|