همه دریاکش و چون دریا سرمست همه
|
|
طبع با می چو صدف با گهر آمیختهاند
|
خطری کرده و در گنج طرب نقب زده
|
|
نقب کران همه ره با خطر آمیختهاند
|
زهره بر چیده چو خورشیدنم هر جرعه
|
|
که در آن خاک چنان بیخطر آمیختهاند
|
خیک ماند به زن زنگی شش پستان لیک
|
|
شیر پستانش به خون جگر آمیختهاند
|
جرعهای کان به زمین داده زکات سر جام
|
|
زو حنوط ز می پی سپر آمیختهاند
|
مجمر عیدی و آن عود و شکر هست بهم
|
|
زحل و زهره که با قرص خور آمیختهاند
|
نکهت کام صراحی چو دم مجمر عید
|
|
زو بخور فلک جان شکر آمیختهاند
|
رود سازان همه در کاسهی سرها به سماع
|
|
شربت جان ز ره کاسهگر آمیختهاند
|
پرده در پرده و آهنگ در آهنگ چو مرغ
|
|
دم بدم ساخته و دربه در آمیختهاند
|
بر بط از هشت زبان گوید و خود ناشنواست
|
|
زیبقش گوئی با گوش کر آمیختهاند
|
نای افعی تن و بس بر دهنش بوسه زدند
|
|
با تن افعی جان بشر آمیختهاند
|
چنگ زاهد سر و دامانش پلاسین لیکن
|
|
با پلاسش رگ و پی سر به سر آمیختهاند
|
محبس دست رباب است شعیف ار چه قوی است
|
|
چار طبعش که به انصاف در آمیختهاند
|
خم دف حلقه بگوشی شده چون کاسهی یوز
|
|
کهو و گورش با شیر نر آمیختهاند
|
صوت مرغان بدرد چرخ مگر با دم خویش
|
|
بانگ کوس ملک تاجور آمیختهاند
|
راویانند گهر پاش مگر با لب خویش
|
|
کف شاهنشه خورشیدفر آمیختهاند
|
خاصگان گوهر بحر دل خاقانی را
|
|
با کلاه ملک بحر و بر آمیختهاند
|
چاشنی گیران از چشمهی حیوان گوئی
|
|
شربت شاه سکندر سیر آمیختهاند
|
مالک ملک جلال الدین کاندر تیغش
|
|
آتش و آب بهم بیضررآمیختهاند
|