مطلع سوم

طره مفشان کز هلالت عید جان برساختند طیره منشین کز جمالت عید لشکر ساختند
ماه نو دیدی لبت بین، رشته‌ی جانم نگر کاین سه را از بس که باریکند همبر ساختند
پیش بالایت به بالایت فرو ریزم گهر زانکه صد نوبر مرا زان یک صنوبر ساختند
چون کمر حلقه به گوشم، چشم پیش از شرم آنک چون کمر گاه تو بازم کیسه لاغر ساختند
ز آن لب چون آتش تر هدیه کن یک بوس خشک گر چه بر آتش تو را مهری ز عنبر ساختند
من نی خشکم و گر چه طعمه‌ی آتش نی است طعمه‌ی این خشک نی ز آن آتش تر ساختند
سرگذشت حال خاقانی به دفتر ساز از آنک نو به نو غمهاش تو بر تو چو دفتر ساختند
سوخته عود است و دلبندان بدو دندان سپید شوق شاهش آتش و شروانش مجمر ساختند
نصرة الاسلام گیتی پهلوان کاجرام چرخ چارپای تختش از تاج دو پیکر ساختند
ظل حق فرزند شمس الدین اتابک کز جلال بر سر عرش از ظلال قدرش افسر ساختند
هشت حرف است از قزل تا ارسلان چون بنگری هفت گردون را در آن هر هشت مضمر ساختند
رستم توران ستان است این خلف کز فر او الدگز را ملک کیخسرو میسر ساختند
مملکت بخشی که نفش هشت حرف نام اوست بیضه‌ی مهری که بر کتف پیمبر ساختند
عکس یک جامش دو گیتی می‌نماید کز صفاش آب خضر و آینه‌ی جان سکندر ساختند
هست اتابک چون فریدون نیست باک ار کافران خویشتن ضحاک شور و اژدها سر ساختند
آب گز گاو سارش باد کو را عرشیان آتش ضحاک سوز و اژدها خور ساختند
هست اتابک مصطفی تایید و اسکندر خصال کاین دو را هم در یتیمی ملک پرور ساختند
ور یکیشان در قبائل قابل فرمان نشد آخرش چوندعنصر اول مبتر ساختند
مصطفی در شصت و سه، اسکندر اندر سی و دو دشمنان را مسخ کردند و مسخر ساختند
هست اتابک آسمانی کاین خلف خورشید اوست آسمان را افسر از خورشید انور ساختند