مطلع سوم

یا روان‌های فریبرز و منوچهر از بهشت نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده‌اند
خسرو مشرق جلال الدین خلیفه‌ی ذو الجلال کاختران بر فر قدرش فرقدان افشانده‌اند
پیشکارانش خراج از هند و چین آورده‌اند چاوشانش دست بر چیپال و خان افشانده‌اند
آستان بوسان او کز بیژن و گرگین مهند آستین بر اردشیر و اردوان افشانده‌اند
تا زبان شکل است شمشیرش همه شیران رزم بس که دندان‌ها ز بیم آن زبان افشانده‌اند
نیزه دارانش که از شیر نیستان کین کشند خون و آتش زان نی چون خیز ران افشانده‌اند
نی ز آتش سوزد و اینان ز نی‌های رماح دشمنان را آتش اندر دودمان افشانده‌اند
زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار کاتشین قاروره‌اش بر بادبان افشانده‌اند
سنگ، خون گرید به عبرت بر سر آن شیشه‌گر کز هوا سنگ عراده‌ش در دکان افشانده‌اند
عالمی کز ابر جودش در بهار نعمت‌اند حاسدان را صاعقه در خان و مان افشانده‌اند
خاصگان مریم از نخل کهن خرمای نو خورده‌اند و بر جهودان استخوان افشانده‌اند
از پی پرواز مرغ دولت او بود و بس دانها کاین نه رواق باستان افشانده‌اند
وز پی افروزش بزم جلالش دان و بس نورها کاین هفت شمع بی‌دخان افشانده‌اند
در زمین چار عنصر هفت حراث فلک تخم دولت تاکنون بر امتحان افشانده‌اند
آن چنان تخمی چنین کشورستانی داد بر بر چنین آید ز تخمی کانچنان افشانده‌اند
گر کمندی وقتی اندر حلق سکساران روم سرکشان لشکر الب ارسلان افشانده‌اند
بندگان شه کمند از چرم شیران کرده‌اند در کمر گاه پلنگان جهان افشانده‌اند
ز آتش تیغی که خاکستر کند دیو سپید شعله در شیر سیاه سیستان افشانده‌اند
ابرها از تیغ و باران‌ها ز پیکان کرده‌اند برق‌ها ز آئینه‌ی برگستوان افشانده‌اند
تاج کیوان است نعل اسب آن تاج کیان کز سخا دست و دلش دریا و کان افشانده‌اند