در نکوهش و ملامت حسودان

فرعونیان بی‌فر و عونند لاجرم اصحاب بینش ید بیضای من نیند
خود عذرشان نهم که جعل پیشه‌اند پاک ز آن طالبان مشک و نسیم سمن نیند
آری به آب نایژه خو کرده‌اند از آنک مستسقیان لجه‌ی بحر عدن نیند
بل تا مرض کشند ز خوان‌های بد گوار کارزانیان لذت سلوی و من نیند
بینا دلان ز گفته‌ی من در بشاشت‌اند کوری آن گروه که جز در حزن نیند
جائی است ضیمران ضمیر مرا چمن کارواح قدس جز طرف آن چمن نیند
نساج نسبتم که صناعات فکر من الا ز تار و پود خرد جامه تن نیند
نجار گوهرم که نجیبان طبع من جز زیر تیشه‌ی پدر خویشتن نیند
وین جاهلان ملمع کارند و منتحل ز آن گاه امتحان بجز از ممتحن نیند
از نوک خامه دفتر دلشان سیه کنم کایشان زنخ زنند، همه خامه زن نیند
آنجا که من فقاع گشایم ز جیب فضل الا ز درد دل چو یخ افسرده تن نیند
معصوم کی شوند ز طوفان لفظ من کز نوح عصمت الا فرزند و زن نیند
در کون هم طویله‌ی خاقانیند لیک از نقش و نطرتند ز نفس و فطن نیند
حقا به جان شاه که هم شاه آگه است کایشان سزای حضرت شاه ز من نیند