در نکوهش و ملامت حسودان

مشتی خسیس ریزه که اهل سخن نیند با من قران کنند وقرینان من نیند
چون ماه نخشبند مزور از آن چو من انجم فروز گنبد هر انجمن نیند
از هول صور فکرت من در قیامتند گر چه چو اهل صور فکنده کفن نیند
پروردگان مائده‌ی خاطر منند گر خود به جمله جز پسر ذوالیزن نیند
بل نایبان یاوگیان ولایتند زیرا که شه طغان جهان سخن نیند
گاوی کنند و چون صدف آبستنند لیک از طبع گوهر آور و عنبر فکن نیند
چون طشت بی‌سرند و چو در جنبش آمدند الا شناعتی و دریده دهن نیند
گاه فریب دمنه‌ی افسون گرند لیک روز هنر غضنفر لشکر شکن نیند
چون ارقم از درون همه زهرند و از برون جز کبش رنگ رنگ و شگال شکن نیند
اوباش آفرینش و حشو طبیعتند کالا به دست حرص و حسد مرتهن نیند
اندر چه اثیر اسیرند تا ابد زان جز شکسته پای و گسسته رسن نیند
گویند در خلافه ولیعهد آدمیم مشنو خلافشان که جز ابلیس فن نیند
گویند عیسی دگریم از طریق نطق برکن بروتشان که بجز گور کن نیند
خود را همای دولت خوانند و غافلند کالا غراب ریمن و جغد دمن نیند
بر قله‌های کوه ریاضت کشیده‌اند ارباب تهمتند ولی برهمن نیند
از روی مخرقه همه دعوی دین کنند وز کوی زندقه بجز اهل فتن نیند
چون شمع صبح‌گاهی و چون مرغ بی‌گهی الا سزاید کشتن و گردن زدن نیند
من میوه دار حکمتم از نفس ناطقه و ایشان ز روح نامیه جز نارون نیند
جمعند بر تفرق عالم ولی ز ضعف موران با پرند و سپاه پرن نیند
تازند رخش بدعت و سازند تیر کید اما سفندیار مرا تهمتن نیند