وان کژاوه چیست میزان دو کفه باردار
|
|
باز جوزایی دو کفه شکل میزان دیدهاند
|
بارداری چون فلک خوش رو مه و خور در شکم
|
|
وز دو سو چون مشرفین او را دو زهدان دیدهاند
|
چون دو دست اندر تیمم یک به دیگر متصل
|
|
در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیدهاند
|
جبرئیل استاده چون اعرابی اشتر سوار
|
|
وز پی حاجش دلیل ره فراوان دیدهاند
|
بادیه بحر است و بختی کشتی و اعراب موج
|
|
واقصه سرحد بحر و مکه پایان دادهاند
|
دست بالا همت مردم که کرده زیر پای
|
|
پای شیبی کان عقوبت گاه شیطان دیدهاند
|
بادیه چون غمزهی ترکان سنان دار از عرب
|
|
جای خون ریزان چو نرگس زار نیسان دیدهاند
|
بهر دفع درد چشم رهروان ز آب و گیاش
|
|
شیر مادر دختر و گشنیز پستان دیدهاند
|
از گلاب ژاله و کافور صبحش در سموم
|
|
خیش خانه کسری و سرداب خاقان دیدهاند
|
دائرهی افلاک را بالای صحن بادیه
|
|
کم ز جزم نحویان بر حرف قرآن دیدهاند
|
بادیه باغ بهشت و بر سر خوانهای حاج
|
|
پر طاووس بهشتی را مگس ران دیدهاند
|
وز طناب خیمهها بر گرد لشکرگاه حاج
|
|
صد هزار اشکال اقلیدس به برهان دیدهاند
|
قاع صفصف دیده وصف صف سپهداران حاج
|
|
کوس را از زیر دستان زیر و دستان دیدهاند
|
چار صفهای ملک در صفههای نه فلک
|
|
بر زباله جای استسقای باران دیدهاند
|
بر سر چاه شقوق از تشنگان صف صف چنانک
|
|
پیش یوسف گرسنه چشمان کنعان دیدهاند
|
گرم گاهی کفتاب استاده در قلب اسد
|
|
سنگ و ریگ ثعلبیه بید و ریحان دیدهاند
|
تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور
|
|
شاف شافی هم ز حصرم هم زرمان دیدهاند
|
از پی حج در چنین روزی ز پانصد سال باز
|
|
بر در فید آسمان را منقطع سان دیدهاند
|
من به دور مقتفی دیدم به دی مه بادیه
|
|
کاندر او ز آب و گیا قحط فراوان دیدهاند
|
پس به عهد مستضی امسال دیدم در تموز
|
|
کز تیمم گاه صد نیلوفرستان دیدهاند
|