حفت النار همه راه سقر گلزار است
|
|
باز خارستان سر تاسر صحرا بینند
|
شوره بینند به ره پس به سر چشمه رسند
|
|
غوره یابند به رز پس میحمرا بینند
|
آب ابر است کزاو شوره فرات انگارند
|
|
تاب مهر است کز او غوره منقا بینند
|
فر کعبه است که در راه دل و باغ امید
|
|
شوره و غورهی ما چشمه و صهبا بینند
|
تخم کاینجا فکنی کشت تو آنجا دروند
|
|
جوی کامروز کنی آب تو فردا بینند
|
بد دلی در ره نیکی چه کنی کاهل نیاز
|
|
نیک را هم نظر نیک مکافا بینند
|
تشنگانی که ز جان سیر شوند از می عشق
|
|
دل دریا کش سرمست چو دریا بینند
|
دیو کز وادی محرم شنود نالهی کوس
|
|
چون حریر علمش لرزه بر اعضا بینند
|
گوسفند فلک و گاو زمین را به منی
|
|
حاضر آرند و دو قربان مهیا بینند
|
پی غلط کرده چو خرگوش همه شیر دلان
|
|
ره به تنها شده تا کعبه به تنها بینند
|
آسمان در حرم کعبه کبوتروار است
|
|
که ز امنش به در کعبه مسما بینند
|
آسمان کو ز کبودی به کبوتر ماند
|
|
بر در کعبه معلق زن و دروا بینند
|
این کبوتر که نیارد ز بر کعبه پرید
|
|
طیرانش نه به بالا که به پهنا بینند
|
شقهای کز بر کعبه فلکش میخوانند
|
|
سایهی جامهی کعبه است که بالا بینند
|
روز و شب را که به اصل از حبش و روم آرند
|
|
پیش خاتون عرب جوهر و لالا بینند
|
حبشی زلف یمانی رخ زنگی خال است
|
|
که چو ترکانش تتق رومی خضرا بینند
|
کعبه را بینند از حلقهی در حلقهی زلف
|
|
نقطهی خالش از آن صخرهی صما بینند
|
جان فشانند بر آن خال و بر آن حلقهی زلف
|
|
عاشقان کان رخ زیتونی زیبا بینند
|
مشتری عاشق آن زلف و رخ و خال شده است
|
|
که چو گردونش سراسیمه و شیدا بینند
|
گفتی آن حلقهی زلف از چه سپید است چو شیر
|
|
که ز خال سیهی عنبر سارا بینند
|