این قصیده را حرز الحجاز خوانند در کعبه‌ی علیا انشاء کرده و بر بالین مقدس پیغمبر اکرم صلوات الله علیه در یثرب به پایان آورده

حفت النار همه راه سقر گلزار است باز خارستان سر تاسر صحرا بینند
شوره بینند به ره پس به سر چشمه رسند غوره یابند به رز پس می‌حمرا بینند
آب ابر است کزاو شوره فرات انگارند تاب مهر است کز او غوره منقا بینند
فر کعبه است که در راه دل و باغ امید شوره و غوره‌ی ما چشمه و صهبا بینند
تخم کاینجا فکنی کشت تو آنجا دروند جوی کامروز کنی آب تو فردا بینند
بد دلی در ره نیکی چه کنی کاهل نیاز نیک را هم نظر نیک مکافا بینند
تشنگانی که ز جان سیر شوند از می عشق دل دریا کش سرمست چو دریا بینند
دیو کز وادی محرم شنود ناله‌ی کوس چون حریر علمش لرزه بر اعضا بینند
گوسفند فلک و گاو زمین را به منی حاضر آرند و دو قربان مهیا بینند
پی غلط کرده چو خرگوش همه شیر دلان ره به تنها شده تا کعبه به تنها بینند
آسمان در حرم کعبه کبوتروار است که ز امنش به در کعبه مسما بینند
آسمان کو ز کبودی به کبوتر ماند بر در کعبه معلق زن و دروا بینند
این کبوتر که نیارد ز بر کعبه پرید طیرانش نه به بالا که به پهنا بینند
شقه‌ای کز بر کعبه فلکش می‌خوانند سایه‌ی جامه‌ی کعبه است که بالا بینند
روز و شب را که به اصل از حبش و روم آرند پیش خاتون عرب جوهر و لالا بینند
حبشی زلف یمانی رخ زنگی خال است که چو ترکانش تتق رومی خضرا بینند
کعبه را بینند از حلقه‌ی در حلقه‌ی زلف نقطه‌ی خالش از آن صخره‌ی صما بینند
جان فشانند بر آن خال و بر آن حلقه‌ی زلف عاشقان کان رخ زیتونی زیبا بینند
مشتری عاشق آن زلف و رخ و خال شده است که چو گردونش سراسیمه و شیدا بینند
گفتی آن حلقه‌ی زلف از چه سپید است چو شیر که ز خال سیهی عنبر سارا بینند