آن خدیجه است کز ارادت حق
|
|
مال و جان بر پیمبر افشانده است
|
وان زبیده است کز سعادت بخت
|
|
بهر کعبه سر و زر افشانده است
|
بر سر هشت خلد مجلس او
|
|
نه فلک هفت اختر افشانده است
|
روز نو چون کبوتر زرین
|
|
بر زمین پر اخضر افشانده است
|
بهر آگین چار بالش اوست
|
|
هر پری کاین کبوتر افشانده است
|
جود معروف او به آب حیات
|
|
خاک بر بخل منکر افشانده است
|
ژالهی نعمت از هوای سخا
|
|
بانوی ملک پرور افشانده است
|
تخم اقبال در زمین بقا
|
|
بانوی عدلگستر افشانده است
|
گوئی از آتش شهاب فلک
|
|
شعله در دیو کافر افشانده است
|
سهم درگاه او خدنگ وبال
|
|
بر پلنگان صفدر افشانده است
|
نور ایمان او خوی خجلت
|
|
بر رخ خلد انور افشانده است
|
وقت توقیع، نوش داروی جان
|
|
زان سر کلک لاغر افشانده است
|
بر عدو زهر و بر ولی مهره است
|
|
هر چه آن مار اسمر افشانده است
|
دولت بانوان نثار ظفر
|
|
بر سر بوالمظفر افشانده است
|
همت بانوان جواهر سعد
|
|
بر کلاه برادر افشانده است
|
دولت او که پیکر شرف است
|
|
آستین بر دو پیکر افشانده است
|
همت او که گوهری گهر است
|
|
دست بر چار گوهر افشانده است
|
نعش در پای چار دختر او
|
|
زیور هر سه دختر افشانده است
|
از پی آن پسر که خواهد بود
|
|
قرعها سعد اکبر افشانده است
|
فال سعد است گفت خاقانی
|
|
کز نفس مشک اذفر افشانده است
|