در مدح صفوة الدین بانوی شروان شاه

آن خدیجه است کز ارادت حق مال و جان بر پیمبر افشانده است
وان زبیده است کز سعادت بخت بهر کعبه سر و زر افشانده است
بر سر هشت خلد مجلس او نه فلک هفت اختر افشانده است
روز نو چون کبوتر زرین بر زمین پر اخضر افشانده است
بهر آگین چار بالش اوست هر پری کاین کبوتر افشانده است
جود معروف او به آب حیات خاک بر بخل منکر افشانده است
ژاله‌ی نعمت از هوای سخا بانوی ملک پرور افشانده است
تخم اقبال در زمین بقا بانوی عدل‌گستر افشانده است
گوئی از آتش شهاب فلک شعله در دیو کافر افشانده است
سهم درگاه او خدنگ وبال بر پلنگان صفدر افشانده است
نور ایمان او خوی خجلت بر رخ خلد انور افشانده است
وقت توقیع، نوش داروی جان زان سر کلک لاغر افشانده است
بر عدو زهر و بر ولی مهره است هر چه آن مار اسمر افشانده است
دولت بانوان نثار ظفر بر سر بوالمظفر افشانده است
همت بانوان جواهر سعد بر کلاه برادر افشانده است
دولت او که پیکر شرف است آستین بر دو پیکر افشانده است
همت او که گوهری گهر است دست بر چار گوهر افشانده است
نعش در پای چار دختر او زیور هر سه دختر افشانده است
از پی آن پسر که خواهد بود قرع‌ها سعد اکبر افشانده است
فال سعد است گفت خاقانی کز نفس مشک اذفر افشانده است