در مدح صفوة الدین بانوی شروان شاه

صبح تا آستین برافشانده است دامن عنبر تر افشانده است
مگر آن عقد عنبرینه‌ی شب برگشاده است و عنبر افشانده است
روز یک اسبه بر قضا رانده است و آتش از روی خنجر افشانده است
نعل آن نقره خنگ او از برق بر جهان خرمن زر افشانده است
رقعه‌ها داشت چرخ بر چهره همه در خاک خاور افشانده است
نقش شب پنج با یک افتاده است گوئی آن مهره‌ها بر افشانده است
مرغ صبح از سماع بس کرده است زانکه دیری است تا پر افشانده است
بلبله در سماع مرغ آسا از گلو عقد گوهر افشانده است
ساقی آن عنبرین کمند امروز در گلوگاه ساغر افشانده است
ابرش آفتاب بسته‌ی اوست تا کمند معنبر افشانده است
گوش‌ها پر نوای داودی است کز سر زخمه شکر افشانده است
نان زرین چرخ دیده است ابر خوش نمک در برابر افشانده است
نان زرین به ماهی آمد باز نمک خوش چه در خورد افشانده است
در زمستان نمک نبندد و ابر نمک بسته بی مر افشانده است
نو عروسی است صورت نوروز که بر آفاق زیور افشانده است
گنج نوروز هر چه گوهر داشت پیش بانوی کشور افشانده است
صفوة الدین که شه سوار فلک درسم اسبش افسر افشانده است
جفت خاقان اکبر آنکه سپهر بر سرش سعد اصغر افشانده است
مریم مشتری فر است که عقل جان بران مشتری فر افشانده است
تحفه‌ی بزم اوست مریم وار هر چه طوبی به نوبر افشانده است