در مدح صفوة الدین بانوی شروان شاه

این پرده سد دولت و خاقان سکندر است اسکندر دوم که دوم سد از آن اوست
بلقیس بانوان و سلیمان شه اخستان کز عدل و دین مبشر مهدی زمان اوست
جمشید پیل تن نه که خورشید نیل کف کافلاک تنگ مرکب انجم توان اوست
در رزم یازده رخ و با دهر ده دله تا نه سپهر و هشت جنان هفت خوان اوست
ز آن تیغ کو بنفش‌تر است از پر مگس منقار کرکسان فلک میهمان اوست
گر چه به خاندانش سلاطین شرف کنند این بانوی جهان شرف خاندان اوست
زیبد منیژه خادمه‌ی بانوان چنانک افراسیاب نیزه‌کش اخستان اوست
بر دست راست و چپ ملکان مادح ویند خاقانی از زبان ملک مدح خوان اوست
پار آن قصیده گفت که تعویذ عقل بود و امسال این قصیده که هم حرز جان اوست
گر مدح بانوان ز پی سیم و زر کند زنار کفر خوک خوران طیلسان اوست
ور جز بقای بانو و شاه است کام او پس داستان سگ صفتان داستان اوست
وردی است بر زبان همه کس را به صبح و شام وز مدح بانوان همه ورد زبان اوست
یارب به تازگی شرف جاودانش ده کاسلام تازه از شرف جاودان اوست
امیدوار باد به بخت ملک چنانک کامید چرخ پیر به بخت جوان اوست
او سال را به دولت و تایید ضامن است نوروز تازه روی ز روی ضمان اوست