عاقبت هرکه سر فراخت به زر
|
|
همچو سکه نگون و زخم خور است
|
روی عقل از هوای زر همه را
|
|
آبله خورده همچو روی زر است
|
از شمار نفس فذلک عمر
|
|
هم غم است ار چه غم نفس شمراست
|
غم هم از عالم است و در عالم
|
|
مینگنجد که بس قوی حشر است
|
عالم از جور مایهی زای غم است
|
|
بتر از هیمه مایه شرر است
|
چون شرر شد قوی همه عالم
|
|
طعمه سازد چه حاجت تبر است
|
لهو، یک جزو و غم هزار ورق
|
|
غصه مجموع و قصه مختصر است
|
قابل گل منم که گل همه تن
|
|
رنگ خون است و خار نیشتر است
|
غم ز دل زاد و خورد خون دلم
|
|
خون مادر غذا ده پسر است
|
آتشی کز دل شجر زاید
|
|
طعمهی او هم از تن شجر است
|
چرخ بازیچه گون چون بازیچه
|
|
در کف هفت طفل جان شکر است
|
بدو خیط ملون شب و روز
|
|
در گشایش بسان باد فر است
|
شب که ترکان چرخ کوچ کنند
|
|
کاروان حیات بر حذر است
|
خیل ترکان کنند بر سر کوچ
|
|
غارت کاروان که بر گذر است
|
خواجه چون دید دردمند دلم
|
|
گفت کین دردناکی از سفر است
|
هان کجائی چه میخوری؟ گفتم
|
|
میخورم خون خود که ما حضر است
|
چه خورش کو خورش کدام خورش
|
|
دست خون مانده را چه جای خور است
|
گوید آخر چه آرزو داری
|
|
آرزو زهر و غم نه کام و گر است
|
نیم جنسی و یکدلی خواهم
|
|
آرزوم از جهان همین قدر است
|
از دو یک دم که در جهان یابم
|
|
ناگزیر است و از جهان گذر است
|