دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است
|
|
وان صید کان اوست نگونسر نکوتر است
|
برد آب سنگ من، من از آن سنگ دربرم
|
|
عاشق چو آب و سنگ ببر در نکوتر است
|
رنجور سینهام لب و زلفش دوای من
|
|
کاین درد را بنفشه به شکر نکوتر است
|
در چشمش آب نی و رخ از شرم خوی زده
|
|
بادم خشک خوش تر و گل، تر نکوتر است
|
خوی بدش که بازستاند مرا ز من
|
|
آن خوی بد ز هرچه نکوتر نکوتر است
|
در تختهنرد عشق فتادم به دست خوش
|
|
مهره به دست و خانه به ششدر نکوتر است
|
امسال نوبر دل خاقانی است عشق
|
|
خوش میوهای است عشق و به نوبر نکوتر است
|
خاقانیا زر و زر ازین شعر و شعر چند
|
|
شعر ارچه کیمیاست ازو زر نکوتر است
|
طبعت که کیمیای زر روزگار از اوست
|
|
بر صدر روزگار ثناگر نکوتر است
|
دستور اعظم افسر دارندگان ملک
|
|
کز ظل عرش بر سرش افسر نکوتر است
|
مختار دین نظام ممالک که رای او
|
|
از آسمان قویتر و ز اختر نکوتر است
|
راز عقول و مشکل ارواح کشف اوست
|
|
اسرار علم مطلقش از بر نکوتر است
|
هست آفتاب دولت سلجوقیان به عدل
|
|
اکسیر گنج ملک به گوهر نکوتر است
|
در عهد این خلف دل اسلافش از شرف
|
|
بر قبهی مسیح مجاور نکوتر است
|
مختار، گوهر آمد و اسلافش آفتاب
|
|
از آفتاب، زادن گوهر نکوتر است
|
بر افسر ملوک نشاندش سپهر از آنک
|
|
فرزند آفتاب بر افسر نکوتر است
|
در خطبهی کرم لقبش صدر عالم است
|
|
بر مهر ملک صدر مظفر نکوتر است
|
سنگی است حلم او که نگردد ز سیل خشم
|
|
آن سنگ در ترازوی محشر نکوتر است
|
محضر کنم که او ظفر دین مصطفاست
|
|
عدلش پی گواهی محضر نکوتر است
|
دین چیست عدل پس تو در عدل کوب از آنک
|
|
عدل از پی نجات تو رهبر نکوتر است
|
عدل است و بس کلید در هشتم بهشت
|
|
کز عدل بر گشادن این در نکوتر است
|
عدل است و دین دوگانه ز یک مادر آمده
|
|
فهرست ملک ازین دو برادر نکوتر است
|
هرجا که عدل سایه کند رخت دین بنه
|
|
کاین سایبان ز طوبی اخضر نکوتر است
|
هرجا که عدل خیمه زند کوس دین بزن
|
|
کاین نوبتی ز چرخ مدور نکوتر است
|
هر که از تف سموم بیابان ظلم جست
|
|
عدلش سقای برکهی کوثر نکوتر است
|
سر سامی است عالم و عدل است نضج او
|
|
نضج از دوای عافیت آور نکوتر است
|
تاریخ کیقباد نخواندی که در سیر
|
|
عدلش ز فضل عاطفه گستر نکوتر است
|
احکام کسروی نشنیدی که در سمر
|
|
عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر است
|
افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب
|
|
زآن هر دوان کدام به مخبر نکوتر است
|
این داد کرد و آن ستم آورد عاقبت
|
|
هم حال دادگر ز ستمگر نکوتر است
|
امروز عدل بر در مختار دان و بس
|
|
ایدر طلب که این طلب ایدر نکوتر است
|
کسری و جعفری است که یک قطره همتش
|
|
از هفت بحر کسری و جعفر نکوتر است
|
از خواجهی زمین و درت هفتم آسمان
|
|
در سایهی تو چارم کشور نکوتر است
|
از خواجگی چه فخر تو را کز کمال قدر
|
|
هر حاجبت ز خواجهی سنجر نکوتر است
|
شهباز ملکی و ز پی نامه بردنت
|
|
سیمرغ در محل کبوتر نکوتر است
|
آذین باغ دولت و هارون درگهت
|
|
از قصر قیصریه و قیصر نکوتر است
|
ای حیدر زمانه به کلک چو ذوالفقار
|
|
نام فلک به صدر تو قنبر نکوتر است
|
خاقانیی که نایب حسان مصطفی است
|
|
مداح بارگاه تو حیدر نکوتر است
|
جاندار تو رضای حق است و دعای خلق
|
|
کاین دو ز صد سریت لشکر نکوتر است
|
در ناف عالمی دل ما جای مهر توست
|
|
جای ملک میان معسکر نکوتر است
|
از یاد کرد نام تو کام سخنوران
|
|
چون نکهت مسیح معطر نکوتر است
|
چون آستین مریمی و جیب عیسوی
|
|
از خلق تو زمانه معنبر نکوتر است
|
ای صدر ملک و صاحب عالم، ثنای تو
|
|
از هر کسی نکوست ز چاکر نکوتر است
|
تو داوری و ما همه مظلوم روزگار
|
|
مظلوم در حمایت داور نکوتر است
|
عادل غضنفری تو و پروانهی تو من
|
|
پروانه در پناه غضنفر نکوتر است
|
من خضر دانشم تو سکندر سیاستی
|
|
هر چند خضر پیش سکندر نکوتر است
|
لیکن چو آب روزی خضر از مسافری است
|
|
عزم مسافران به سفر در نکوتر است
|
دارد سر و تنم سر و پای دل و هوات
|
|
تشریف تو سلاح تن و سر نکوتر است
|
از رنگ رنگ خلعه که فرمودهای مرا
|
|
خانهام ز کارخانهی آزر نکوتر است
|
دستار خز و جبهی خارا نکوست لیک
|
|
تشریف وعده دادن استر نکوتر است
|
آن بس بس غضایری از بخشش ملک
|
|
اینجا ز هر معانی در خور نکوتر است
|
بس بس گلاب جود که دریا فشاندهای
|
|
غرقه شدم سفینه و معبر نکوتر است
|
رهواری سفینه چه بینی که گاه غرق
|
|
بهر صلاح لنگی لنگر نکوتر است
|
سوگند میدهم به خدایت که بس کنی
|
|
گرچه عطا چو عمر مکرر نکوتر است
|
هرچند کن عطای موفا شگرف بود
|
|
دانند کاین ثنای موفر نکوتر است
|
گرچه نکوست بخشش و لطف و هوا و ابر
|
|
شکر زبان لالهی احمر نکوتر است
|
در شکر کردن از زر خورشید و سیم ماه
|
|
آن زر و سیم بر سر عبهر نکوتر است
|
گر ابر کرد مجمر زرین ز زرد گل
|
|
احسنت مرغ از آن زر مجمر نکوتر است
|
ساق گیاست شبه زبانی به شکر ابر
|
|
شکر گیا ز ابر مکدر نکوتر است
|
خوش طبعم از عطات ولی زرد رخ ز شرم
|
|
حلوا بخوان خواجه مزعفر نکوتر است
|
بیمارم از دل و دم سردم مزور است
|
|
بیمار را مگو که مزور نکوتر است
|
بیمار دل بخورد مزور نمیرسد
|
|
کورا دوا مفرح اکبر نکوتر است
|
گفتم به ترک این طرف و قبله ساختم
|
|
عرضی که از یقین مصور نکوتر است
|
راهب که دست داشت ز صد نور بر جهان
|
|
شمع شبش ز چوب صنوبر نکوتر است
|
گرچه نکوست رزق فراخ از قضا ولیک
|
|
قانع شدن به رزق مقدر نکوتر است
|
نینی به دولت تو امیر سخن منم
|
|
عسکر کش من این نی عسگر نکوتر است
|
من در سخن عزیز جهانم به شرق و غرب
|
|
کز شرق و غرب نام سخنور نکوتر است
|
جانم به حشمت تو نه غم ناک، خرم است
|
|
کارم به همت تو نه بدتر نکوتر است
|
این شعر بر بدیهه ز من یادگار دار
|
|
کز نوعروس با زر و زیور نکوتر است
|
در غیبت آن قصیده که گفتم شگرف بود
|
|
در حضرت این قصیدهی دیگر نکوتر است
|
هستم عطارد این دو قصیده دو پیکر است
|
|
لاف عطاردت ز دو پیکر نکوتر است
|
جاوید عمر باش که ملک از تو یافت ساز
|
|
معمار باغ ملک معمر نکوتر است
|
باقی بمان که تا ابد از بخشش ازل
|
|
ملک زمانه بر تو مقرر نکوتر است
|