زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم
|
|
زان نی که ازو نیشه کنی ناید جلاب
|
مگزین در دونان چو بود صدر قناعت
|
|
منگر مه نخشب چو بود ماه جهان تاب
|
ایام به نقصان و تو را کوشش بیشی
|
|
خورشید به سرطان و تو را پوشش سنجاب
|
کی فربهی عیش دهد آخور ایام
|
|
کی پرورش پیل بود جانب سقلاب
|
تکیه نکند بر کرم دهر خردمند
|
|
سکه ننهد بر درم ماهی ضراب
|
دهرا چه کشی دهره به خون ریختن من
|
|
خود ریخته گردد تو مکش دهره و مشتاب
|
قصاب چه آری ز پی کشتن ماهی
|
|
خود کشته شود ماهی بیحربهی قصاب
|
هان ای دل خاقانی اگرچه ستم دهر
|
|
برتافتنی نیست مشو تافته برتاب
|
نقدی که قدر بخشد چه قلب، چه رایج
|
|
لفظی که قضا راند چه سلب، چه ایجاب
|
خط بر خط عالم کش و در خط مشو از کس
|
|
دل طاق کن از هستی و بر طاق نه اسباب
|
جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری
|
|
کف بر سر بحر آید پیدا نه به پایاب
|
تحقیق سخن گوی نخیزد ز سخن دزد
|
|
تعلیق رسن باز نیاید ز رسن تاب
|
کو آنکه سخندان مهین بود به حکمت
|
|
کو آنکه هنر بخش بهین بود به آداب
|
کو صدر افاضل شرف گوهر آدم
|
|
کو کافی دین واسطهی گوهر انساب
|
کو آنکه ولی نعمت من بود و عم من
|
|
عم نه که پدر بود و خداوند به هر باب
|
آن فخر من و مفتخر ماضی اسلاف
|
|
آن صدر من و مصدر مستقبل اعقاب
|
آن خاتمهی کار مرا خاتم دولت
|
|
آن فاتحهی طبع مرا فاتح ابواب
|
در دولت عم بود مرا مادت طبعم
|
|
آری ز دماغ است همه قوت اعصاب
|
زو دیو گریزنده و او داعی انصاف
|
|
زو حکمت نازنده و او منهی الباب
|
زآن عقل بدو گفته که ای عمر عثمان
|
|
هم عمر خیامی و هم عمر خطاب
|