راه نفسم بستهشد از آه جگر تاب
|
|
کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب
|
از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک
|
|
در روزن من هم نرود صورت مهتاب
|
بی هم نفسی خوش نتوان زیست به گیتی
|
|
بیدست شناور نتوان رست ز غرقاب
|
امید وفا دارم و هیهات که امروز
|
|
در گوهر آدم بود این گوهر نایاب
|
جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم
|
|
جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب
|
آزردهی چرخم نکنم آرزوی کس
|
|
آری نرود گرگ گزیده ز پی آب
|
امروز منم روز فر رفته و شب نیز
|
|
سرگشته ازین بخت سبکپای گران خواب
|
نالنده و دل مرده تر از مرغ به شبگیر
|
|
لرزنده و نالندهتر از تیر به پرتاب
|
گرم است دمم چون نفس کورهی آهن
|
|
تنگ است دلم چون دهن کوزهی سیماب
|
با این همه امید به بهبود توان داشت
|
|
کان قطرهی تلخ است که شد لل خوشاب
|
راحت ز عنا زاید و شک نی که به نسبت
|
|
زان حصرم خام است چنین پخته میناب
|
از دادهی دهر است همه زادهی سلوت
|
|
از بخشش چاه است همه ریزش دولاب
|
ای مرد سلامت چه شناسد روش دهر
|
|
از مهر خلیفه که نویسد زر قلاب
|
از حادثه سوزم که برآورد ز من دود
|
|
وز نائبه نالم که فرو برد به من ناب
|
سرگشته چه گویم که سر و پای ندارم
|
|
خسته به گه خرط و شکسته گه طبطاب
|
بیمارم و چون گل که نهی در دم کوره
|
|
گه در عرقم غرقه و گه در تبم از تاب
|
حاجت به جوال است و جوم نیست ولیکن
|
|
دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب
|
چون زال به طفلی شدهام پیر ز احداث
|
|
زآن است که رد کردهی احرارم و احباب
|
خرسندی من دل دهدم گر ندهد خلق
|
|
سیمرغ غم زال خورد گر نخورد باب
|
همت به سرم گفت که جاه آمد مپذیر
|
|
عزلت به درم کوفت که فقر آمد دریاب
|