تا شب تو گشت صبح، صبح تو عید بقا
|
|
جامهی عیدی بدوخت بخت تو خیر الثیاب
|
عدل تو چون صبح راست نایب فاروق گشت
|
|
دین عرب تازه کرد در عجم از احتساب
|
صبح نهد طرف زر بر کمر آسمان
|
|
آب کند دانه هضم در جگر آسیاب
|
صبح ستاره نما خنجر توست اندر او
|
|
گاه درخش جهان، گاه بدخش مذاب
|
دهر شبانگه لقا تازه شد از تو چو صبح
|
|
تا به زبان قبول یافت ز حضرت جواب
|
هست چو صبح آشکار کز رخ یوسف برد
|
|
دیدهی یعقوب کحل، فرق زلیخا خضاب
|
بهر ولی تو ساخت وز پی خصم تو کرد
|
|
صبح لباس عروس شام پلاس مصاب
|
مفخر خاقانی است مدح تو تا در جهان
|
|
صبح برد آب ماه میوه پزد ماه آب
|
سحر دم او شکست رونق گویندگان
|
|
چون دم مرغان صبح نیروی شیران غاب
|
شمهای از خاطرش گر بدمد صبحوار
|
|
مهرهی نوشین کند در دم افعی لعاب
|
تا نبود صبح را از سوی مغرب طلوع
|
|
روز بقای تو باد هفتهی یوم الحساب
|
چار ملک در دو صبح داعی بخت تواند
|
|
باد به آمین خضر دعوتشان مستجاب
|