مطلع چهارم

دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب کرد بر آهنگ صبح جای به جای انقلاب
یوسف رسته ز دلو مانده چو یونس به حوت صبح دم از هیبتش حوت بیفکند ناب
باد بهاری فشاند عنبر بحری به صبح تا صدف آتشین کرد به ماهی شتاب
تا که هوا شد به صبح کوره‌ی ماورد ریز بر سر سیل روان شیشه‌گر آمد حباب
بوقلمون شد بهار از قلم صبح و شام راند مثالی بدیع ساخت طلسمی عجاب
از شکفه شاخسار جیب گشاده چو صبح ساخته گوی انگله دانه‌ی در خوشاب
گشته زمین رنگ رنگ چون فلک از عکس خون کافسر شاهان کشید تیغ چو صبح از قراب
خسرو خورشید چتر آنکه ز کلک و کفش پرچم شب یافت رنگ رایت صبح انتصاب
رای ملک صبح خیز، بخت عدو روز خسب شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب
صبح ظفر تیغ اوست حوروش و روضه رنگ روضه‌ی دوزخ اثر حور زبانی عقاب
مشرق دین راست صبح، صبح هدی را ضیا خانه‌ی دین راست گنج، گنج هدی را نصاب
شاه چو صبح دوم هست جهان گیر از آنک هم دل بوالقاسم است هم جگر بوتراب
زهره‌ی اعدا شکافت چون جگر صبح دم تا جگر آب را سده ببست از تراب
گر بدرد صبح حشر سد سواد فلک ناخنی از سد شاه نشکند از هیچ باب
صبح دلش تا دمید عالم جافی نجست جیفه نجوید همای پشه نگیرد عقاب
از دل عالم مپرس حالت صبح دلش بر کر عنین مخوان قصه‌ی دعد و رباب
ای کف تو جان جود، رای تو صبح وجود بخت تو خیر الطیور، خصم تو شر الدواب
دامن جاه تو راست پروز زرین صبح جیب جلال تو راست گوی زر از آفتاب
چرخ بدوزد چو تیر صبح بسوزد چو مهر رمح تو گاه طعان، تیغ تو گاه ضراب
گرنه به کار آمدی خیمه‌ی خاص تورا صبح نکردی عمود، مه نتنیدی طناب