مطلع چهارم

تا به نوای مدیح وصف تو برداشتم رود رباب من است روده‌ی اهل ریا
بهر خواص تو را مائده‌ی خوش مذاق ساختم از جان پاک بنگر و در ده صلا
هست طریق غریب اینکه من آورده‌ام اهل سخن را سزد گفته‌ی من پیشوا
خصم نگردد به زرق هم سخن من از آنک همدم بلبل نشد بوالعجب از گندنا
گر ز درت غایبم جان بر تو حاضر است مهره چو آمد به دست مار به کف گو میا
بر محک رغبتم بیش مزن بهر آنک رد شده‌ی عالمم قلب همه دست‌ها
نقش کژ من مبین خاصه که دانسته‌ای سر لان تسمع خیر من ان تری
نایدت از بود من هیچ غرض جز سخن نیستم از مدح تو هیچ عوض جز دعا
بر در صدر تو باد خیمه زده تا ابد لشکر جاه و جلال موکب عز و علا
شهر بد اندیش باد خاصه شبستان او موقف خسف عظیم موضع مرگ فجا