مطلع دوم

پیکان شهاب رنگ چون آب آتش زده دیو لشکران را
در زهره‌ی روس رانده زهر آب کانداخته یغلق پران را
یک سهم تو خضروار بشکافت هفتاد و سه کشتی ابتران را
مقراضه‌ی بندگان چو مقراض اوداج بریده منکران را
بس دوخته سگ زنت چو سوزن در زهره جگر مبتران را
اقبال تو کاب خضر خورده است دل داده نهنگ خنجران را
وز بس که ز خصم بر لب بحر خون رفت بریده حنجران را
هم بر لب بحر بحر کردار خون شد چو شفق دل اشقران را
با ترکشت اژدهای موسی بنمود مجوس مخبران را
در روم ز اژدهای تیرت زهر است نواله قیصران را
چون از مه نو زنی عطارد مریخ هدف شود مرآن را
گر زال ببست پر سیمرغ بر تیر، هلاک صفدران را
بر تیر تو پر جبرئیل است آفت شده دیو جوهران را
آن بیلک جبرئیل پرت عزرائیل است جانوران را
بسته کمر آسمان چو پیکان ماند به درت مسخران را
شیران شده یاوران رزمت اقبال تو نجده یاوران را
سیمرغ به نامه بردن فتح می رشک برد کبوتران را
نصرت که دهد به بد سگالت هرا که برافکند خران را
با لطف تو در میان نهاده است خاقانی امید بیکران را
کز لطف تو هم نشد گسسته امید بهشت، کافران را