پیکان شهاب رنگ چون آب
|
|
آتش زده دیو لشکران را
|
در زهرهی روس رانده زهر آب
|
|
کانداخته یغلق پران را
|
یک سهم تو خضروار بشکافت
|
|
هفتاد و سه کشتی ابتران را
|
مقراضهی بندگان چو مقراض
|
|
اوداج بریده منکران را
|
بس دوخته سگ زنت چو سوزن
|
|
در زهره جگر مبتران را
|
اقبال تو کاب خضر خورده است
|
|
دل داده نهنگ خنجران را
|
وز بس که ز خصم بر لب بحر
|
|
خون رفت بریده حنجران را
|
هم بر لب بحر بحر کردار
|
|
خون شد چو شفق دل اشقران را
|
با ترکشت اژدهای موسی
|
|
بنمود مجوس مخبران را
|
در روم ز اژدهای تیرت
|
|
زهر است نواله قیصران را
|
چون از مه نو زنی عطارد
|
|
مریخ هدف شود مرآن را
|
گر زال ببست پر سیمرغ
|
|
بر تیر، هلاک صفدران را
|
بر تیر تو پر جبرئیل است
|
|
آفت شده دیو جوهران را
|
آن بیلک جبرئیل پرت
|
|
عزرائیل است جانوران را
|
بسته کمر آسمان چو پیکان
|
|
ماند به درت مسخران را
|
شیران شده یاوران رزمت
|
|
اقبال تو نجده یاوران را
|
سیمرغ به نامه بردن فتح
|
|
می رشک برد کبوتران را
|
نصرت که دهد به بد سگالت
|
|
هرا که برافکند خران را
|
با لطف تو در میان نهاده است
|
|
خاقانی امید بیکران را
|
کز لطف تو هم نشد گسسته
|
|
امید بهشت، کافران را
|