رشید الدین وطوط در مدح خاقانی قصیده‌ای مشتمل بر سی و یک بیت سرود و برای او فرستاد که اولش این است «ای سپهر قدر را خورشید و ماه وی سریر فضل را دستور و شاه» «افضل الدین بوالفضایل بحر فضل فیلسوف دین فزای کفر گاه» خاقانی در جواب وی گفته است

سزد که عید کنم در جهان به فر رشید که نظم و نثرش عیدی مبد است مرا
اگر به کوه رسیدی روایت سخنش زهی رشید جواب آمدی به جای صدا
ز نقش خامه‌ی آن صدر و نقش نامه‌ی او بیاض صبح و سواد دل مراست ضیا
ز نظم و نثرش پروین و نعش خیزد و او بهم نیامد پروین و نعش در یک جا
عبارتش همه چون آفتاب و طرفه‌تر آن که نعش و پروین در آفتاب شد پیدا
برای رنج دل و عیش بد گوارم ساخت جوارشی ز تحیت مفرحی ز ثنا
معانیش همه یاقوت بود و زر یعنی مفرح از زر و یاقوت به برد سودا
به صد دقیقه ز آب در منه تلخ ترم به سخره چشمه‌ی خضرم چو خواند آن دریا
زبون‌تر از مه سی روزه‌ام مهی سی‌روز مرا به طنز چو خورشید خواند آن جوزا
طویله‌ی سخنش سی و یک جواهر داشت نهادمش به بهای هزار و یک اسما
به سال عمرم از او بیست و پنج بخریدم شش دگر را شش روز کون بود بها
مگر که جانم از این خشک سال صرف زمان گریخت در کنف او به وجه استسقا
که او به پنج انامل به فتح باب سخن ز هفت کشور جانم ببرد قحط و غلا
حیات بخشا در خامی سخن منگر که سوخته شدم از مرگ قدوة الحکما
شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم که در میانه‌ی خارا کنی ز دست رها
بدان قرابه‌ی آویخته همی مانم که در گلو ببرد موش، ریسمانش را
فروغ فکر و صفای ضمیرم از عم بود چو عم بمرد، بمرد آن همه فروغ و صفا
جهان به خیره کشی بر کسی کشید کمان که برکشیده‌ی حق بود و برکشنده‌ی ما
ازین قصیده نمودار ساحری کن از آنک بقای نام تو است این قصیده‌ی غرا
به هرکسی ز من این دولت ثنا نرسد خنک تو کاین همه دولت مسلم است تورا