آدم از او به برقع همت سپید روی
|
|
شیطان از او به سیلی حرمان سیه قفا
|
ذاتش مراد عالم و او عالم کرم
|
|
شرعش مدار قبله و او قبلهی ثنا
|
از آسمان نخست برون تاخت قدر او
|
|
هم عرش نطعش آمد و هم سدره متکا
|
پس آسمان به گوش خرد گفت شک مکن
|
|
کان قدر مصطفی است علیالعرش استوی
|
آن شب که سوی کعبهی خلت نهاد روی
|
|
این غول خاک بادیه را کرد زیر پا
|
آمد پی متابعتش کوه در روش
|
|
رفت از پی مشایعتش سنگ بر هوا
|
برداشت فر او دو گروهی ز خاک و آب
|
|
آمیخت با سموم اثیری دم صبا
|
گردون پیر گشت مرید کمال او
|
|
پوشید از ارادتش این نیلگون وطا
|
روحانیان مثلث عطری بسوخته
|
|
وز عطرها مسدس عالم شده ملا
|
یا سید البشر زده خورشید بر نگین
|
|
یا احسن الصور زده ناهید در نوا
|
از شیب تازیانهی او عرش را هراس
|
|
وز شیههی تکاور او چرخ را صدا
|
لاتعجبوا اشارت کرده به مرسلین
|
|
لاتقنطوا بشارت داده به اتقیا
|
روح القدس خریطهکش او در آن طریق
|
|
روح الامین جنیبه بر او در آن فضا
|
زو باز مانده غاشیهدارش میان راه
|
|
سلطان دهر گفت که ای خواجه تا کجا
|
بنوشته هفت چرخ و رسیده به مستقیم
|
|
بگذشته از مسافت و رفته به منتها
|
ره رفته تا خط رقم اول از خطر
|
|
پی برده تا سرادق اعلی هم از اعلا
|
زان سوی عرش رفته هزاران هزار میل
|
|
خود گفته این انزل حق گفت هیهنا
|
در سور سر رسیده و دیده به چشم سر
|
|
خلوت سرای قدمت بیچون و بیچرا
|
گفته نود هزار اشارت به یک نفس
|
|
بشنوده صد هزار اجابت به یک دعا
|
دیده که نقدهای اولوالعزم ده یکی است
|
|
آموخته ز مکتب حق علم کیمیا
|