همت ز آستانهی فقر است ملک جوی
|
|
آری هوا ز کیسهی دریا بود سقا
|
عزلت گزین که از سر عزلت شناختند
|
|
آدم در خلافت و عیسی ره سما
|
شاخ امل بزن که چراغی است زود میر
|
|
بیخ هوس بکن که درختی است کم بقا
|
گر سر یوم یحمی بر عقل خواندهای
|
|
پس پایمال مال مباش از سر هوا
|
تنگ آمده است زلزلت الارض هین بخوان
|
|
بر مالها و قال الانسان مالها
|
حق میکند ندا که به ما ره دراز نیست
|
|
از مال لام بفکن و باقی شناس ما
|
خر طبع را چه مال دهی و چه معرفت
|
|
بیدیده را چه میل کشی و چه توتیا
|
از عافیت مپرس که کس را ندادهاند
|
|
در عاریت سرای جهان عافیت عطا
|
خود مادر قضا ز وفا حامله نشد
|
|
ور شد به قهرش از شکم افکند هم قضا
|
از کوی رهزنان طبیعت ببر قدم
|
|
وز خوی رهروان طریقت طلب وفا
|
بر پنج فرض عمر برافشان و دان که هست
|
|
شش روز آفرینش از این پنج با نوا
|
توسن دلی و رایض تو قول لا اله
|
|
اعمیوش و قائد تو شرع مصطفی
|
با سایهی رکاب محمد عنان درآر
|
|
تا طرقوا زنان تو گردند اصفیا
|
آن با و تا شکن که به تعریف او گرفت
|
|
هم قاف و لام رونق و هم کاف و نون بها
|
او مالک الرقاب دو گیتی و بر درش
|
|
در کهتری مشجره آورده انبیا
|
هم موسی از دلالت او گشته مصطنع
|
|
هم آدم از شفاعت او گشته مجتبی
|
نطقش معلمی که کند عقل را ادب
|
|
خلقش مفرحی که دهد روح را شفا
|
دل گرسنه درآمد بر خوان کائنات
|
|
چون شبهی بدید برون رفت ناشتا
|
مریم گشاده روزه و عیسی ببسته نطق
|
|
کو در سخن گشاد سر سفرهی سخا
|
بر نامده سپیدهی صبح ازل هنوز
|
|
کو بر سیه سپید ازل بوده پیشوا
|