در پند و اندرز و معراج حضرت ختمی مرتبت

همت ز آستانه‌ی فقر است ملک جوی آری هوا ز کیسه‌ی دریا بود سقا
عزلت گزین که از سر عزلت شناختند آدم در خلافت و عیسی ره سما
شاخ امل بزن که چراغی است زود میر بیخ هوس بکن که درختی است کم بقا
گر سر یوم یحمی بر عقل خوانده‌ای پس پایمال مال مباش از سر هوا
تنگ آمده است زلزلت الارض هین بخوان بر مالها و قال الانسان مالها
حق می‌کند ندا که به ما ره دراز نیست از مال لام بفکن و باقی شناس ما
خر طبع را چه مال دهی و چه معرفت بی‌دیده را چه میل کشی و چه توتیا
از عافیت مپرس که کس را نداده‌اند در عاریت سرای جهان عافیت عطا
خود مادر قضا ز وفا حامله نشد ور شد به قهرش از شکم افکند هم قضا
از کوی رهزنان طبیعت ببر قدم وز خوی رهروان طریقت طلب وفا
بر پنج فرض عمر برافشان و دان که هست شش روز آفرینش از این پنج با نوا
توسن دلی و رایض تو قول لا اله اعمی‌وش و قائد تو شرع مصطفی
با سایه‌ی رکاب محمد عنان درآر تا طرقوا زنان تو گردند اصفیا
آن با و تا شکن که به تعریف او گرفت هم قاف و لام رونق و هم کاف و نون بها
او مالک الرقاب دو گیتی و بر درش در کهتری مشجره آورده انبیا
هم موسی از دلالت او گشته مصطنع هم آدم از شفاعت او گشته مجتبی
نطقش معلمی که کند عقل را ادب خلقش مفرحی که دهد روح را شفا
دل گرسنه درآمد بر خوان کائنات چون شبهی بدید برون رفت ناشتا
مریم گشاده روزه و عیسی ببسته نطق کو در سخن گشاد سر سفره‌ی سخا
بر نامده سپیده‌ی صبح ازل هنوز کو بر سیه سپید ازل بوده پیشوا