در پند و اندرز و معراج حضرت ختمی مرتبت

ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا لا در چهار بالش وحدت کشد تو را
جولانگه تو زان سوی الاست گر کنی هژده هزار عالم ازین سوی لا رها
از عشق ساز بدرقه پس هم به نور عشق از تیه لا به منزل الا الله اندرآ
دروازه‌ی سرای ازل دان سه حرف عشق دندانه‌ی کلید ابد دان دو حرف لا
لا حاجبی است بر در الا شده مقیم کو ابلهان باطله را می‌زند قفا
بی‌حاجبی لا به در دین مرو که هست دین گنج خانه‌ی حق و لا شکل اژدها
حد قدم مپرس که هرگز نیامده است در کوچه‌ی حدوث عماری کبریا
از حله‌ی حدوث برون شو دو منزلی تا گویدت فرشته‌ی وحدت که مرحبا
پیوند دین طلب که مهین دایه‌ی تو اوست روزی که از مشیمه‌ی عالم شوی جدا
حاجت شود روا چو تقاضا کند کرم رحمت روان شود چو اجابت شود دعا
این دم شنو که راحت از این دم شود پدید واینجا طلب که حاجت از اینجا شود روا
کسری ازین ممالک و صد کسری و قباد خطوی از این مسالک و صد خطه‌ی خطا
فیض هزار کوثر و زین ابر یک سرشک برگ هزار طوبی و زین باغ یک گیا
فتراک عشق گیر نه دنبال عقل ازآنک عیسیت دوست به که حواریت آشنا
می‌دان که دل ز روی شناسان آن سراست مشمارش از غریب شماران این سرا
دل تا به خانه‌ای است که هر ساعتی در او شمع خزاین ملکوت افکند ضیا
بینی جمال حضرت نور الله آن زمان کایینه‌ی دل تو شود صادق الصفا
در دل مدار نقش امانی که شرط نیست بت خانه ساختن به نظرگاه پادشا
دنیا به عز فقر بده وقت من یزید کان گوهر تمام عیار ارزد این بها
در چارسوی فقر درا تا ز راه ذوق دل را ز پنج نوش سلامت کنی دوا