در نعت پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله

اول ز پیشگاه قدم عقل زاد و بس آری که از یکی یکی آید به ابتدا
عقل جهان طلب در آلودگی زند عقل خدا پرست زند درگه صفا
کتف محمد از در مهر نبوت است بر کتف بیور اسب بود جای اژدها
با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا
جان را به فقر باز خر از حادثات از آنک خوش نیست این غریب نوآئین در این نوا
اندر جزیره‌ای و محیط است گرد تو زین سوت موج محنت و زان سو شط بلا
از رمز درگذر که زمین چون جزیره‌ای است گردون به گرد او چو محیط است در هوا
از گشت روزگار سلامت مجوی از آنک هرگز سراب پر نکند قربه‌ی سقا
در قمره‌ی زمانه فتادی به دست خون وامال کعبتین که حریفی است بس دغا
فرسوده دان مزاج جهان را به ناخوشی آلوده دان دهان مشعبد به گندنا
اینجا مساز عیش که بس بینوا بود در قحط سال کنعان دکان نانوا
زین غرقگان رو که نهنگ است برگذر زین سبزه زار خیز که زهر است در گیا
گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود گردون کبود جامه شد از ماتم وفا
از خشک سال حادثه در مصطفی گریز کاینک به فتح باب ضمان کرد مصطفی
ورد تو این بس است که ای غیث، الغیاث کز فیض او به سنگ فسرده رسد نما
بودند تا نبود نزولش در این سرای این چار مادر و سه موالید بینوا
شاهنشهی است احمد مرسل که ساخت حق تاج ازل کلاهش و درع ابد قبا
آن قابل امانت در قالب بشر وان عامل ارادت در عالم جزا
چون نوبت نبوت او در عرب زدند از جودی و احد صلوات آمدش صدا
بر خوان این جهان زده انگشت بر نمک ناخورده دست شسته ازین بی‌نمک ابا