سزد که چون کف او نشر کرد نشرهی جود
|
|
روان حاتم طی، طی کند بساط سخا
|
ز بارگاه محمد ندای هاتف غیب
|
|
به من رسید که خاقانیا بیار ثنا
|
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی
|
|
که در ریاض محمد چرید کشت رضا
|
مراد بخشا در تو گریزم از اخلاص
|
|
کزین خراس خسیسان دهی خلاص مرا
|
مرا تو باش که از ما و من دلم بگرفت
|
|
برآر تیغ عنایت نه من گذار و نه ما
|
کلید رحمتم آخر عطا فرست چنان
|
|
که گنج معرفت اول هم از تو بود عطا
|
گوا توئی که ندارم به کاه برگی، برگ
|
|
به اهل بیت ز من چون رسد نوال و نوا
|
چو قرصهی جو و سرکه نمیرسد به مسیح
|
|
کجا رسد به حواری خواره و حلوا
|
مرا ز خطهی شروان برون فکن ملکا
|
|
که فرضهای است در او صد هزار بحر بلا
|
مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن
|
|
مرا مقر سقر است الامان از این منشا
|
بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین
|
|
غم کیا نخورم ور خورم به کوه، گیا
|
از این گره که چو پرگار دزد بدراهند
|
|
دلم چو نقطهی نون است در خط دنیا
|
گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص
|
|
ز سام ابرص جانکاهتر به زهر جفا
|
مرا به باطل محتاج جاه خود شمرند
|
|
به حق حق که جز از حق مراست استغنا
|