در حکمت و موعظه و مدح خاتم الانبیا (ص)

سزد که چون کف او نشر کرد نشره‌ی جود روان حاتم طی، طی کند بساط سخا
ز بارگاه محمد ندای هاتف غیب به من رسید که خاقانیا بیار ثنا
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی که در ریاض محمد چرید کشت رضا
مراد بخشا در تو گریزم از اخلاص کزین خراس خسیسان دهی خلاص مرا
مرا تو باش که از ما و من دلم بگرفت برآر تیغ عنایت نه من گذار و نه ما
کلید رحمتم آخر عطا فرست چنان که گنج معرفت اول هم از تو بود عطا
گوا توئی که ندارم به کاه برگی، برگ به اهل بیت ز من چون رسد نوال و نوا
چو قرصه‌ی جو و سرکه نمی‌رسد به مسیح کجا رسد به حواری خواره و حلوا
مرا ز خطه‌ی شروان برون فکن ملکا که فرضه‌ای است در او صد هزار بحر بلا
مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن مرا مقر سقر است الامان از این منشا
بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین غم کیا نخورم ور خورم به کوه، گیا
از این گره که چو پرگار دزد بدراهند دلم چو نقطه‌ی نون است در خط دنیا
گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص ز سام ابرص جانکاه‌تر به زهر جفا
مرا به باطل محتاج جاه خود شمرند به حق حق که جز از حق مراست استغنا