به دست همت طغرای بینیازی دار
|
|
که هر دو کون تو داری چو داری این طغرا
|
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
|
|
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا
|
تو را امان ز امل به که اسب جنگی را
|
|
به روز معرکه برگستوان به از هرا
|
تو را که رشتهی ایمان ز هم گسست امروز
|
|
سحاء خط امان از چه میکنی فردا
|
تو را ز پشتی همت به کف شود ملکت
|
|
بلی ز پهلوی آدم پدید شد حوا
|
چو همت آمد هر هشت داده به جنت
|
|
که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
|
خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است
|
|
که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
|
به بوی بود دو روزه چرا شوی خرسند
|
|
که بدو حال محال است و مهر کار فنا
|
به بند دهر چه ماندی بمیر تا برهی
|
|
که طوطی از پی این مرگ شد ز بند رها
|
چو باشه دوخته چشمی به سوزن تقدیر
|
|
چو لاشه بسته گلوئی به ریسمان قضا
|
چه خوش حیات و چه ناخوش چو آخر است زوال
|
|
چه جعد ساده چه پرخم چو خارج است نوا
|
نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل؟
|
|
نگفته بسم به الحمد چون کنی مبدا؟
|
دمیده در شب آخر زمان سپیدهی حشر
|
|
پس از تو خفتن اصحاب کهف نیست روا
|
مسافران به سحرگاه راه پیش کنند
|
|
تو خواب بیش کنی اینت خفتهی رعنا
|
به خواب دایم جز سیم و زر نمیبینی
|
|
ببین که رز همه رنج است و سیم جمله عنا
|
تو را که از مل و مال است مستی و هستی
|
|
خمار و خواب تو را صور نشکند به صدا
|
میان بادیهای هان و هان مخسب ار نه
|
|
حرامیان ز تو هم سر برند و هم کالا
|
غلام آب رزانی نداری آب روان
|
|
رفیق صاف رحیقی نهای به صف صفا
|
به کار آبی و دین با دل و تنت گویان
|
|
که کار آب شما برد آب کار شما
|
بهینه چیز که آن کیمیای دولت توست
|
|
ز همنشینی صهبا هبا شده است هبا
|