در حکمت و موعظه و مدح خاتم الانبیا (ص)

به دست همت طغرای بی‌نیازی دار که هر دو کون تو داری چو داری این طغرا
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا
تو را امان ز امل به که اسب جنگی را به روز معرکه برگستوان به از هرا
تو را که رشته‌ی ایمان ز هم گسست امروز سحاء خط امان از چه می‌کنی فردا
تو را ز پشتی همت به کف شود ملکت بلی ز پهلوی آدم پدید شد حوا
چو همت آمد هر هشت داده به جنت که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
به بوی بود دو روزه چرا شوی خرسند که بدو حال محال است و مهر کار فنا
به بند دهر چه ماندی بمیر تا برهی که طوطی از پی این مرگ شد ز بند رها
چو باشه دوخته چشمی به سوزن تقدیر چو لاشه بسته گلوئی به ریسمان قضا
چه خوش حیات و چه ناخوش چو آخر است زوال چه جعد ساده چه پرخم چو خارج است نوا
نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل؟ نگفته بسم به الحمد چون کنی مبدا؟
دمیده در شب آخر زمان سپیده‌ی حشر پس از تو خفتن اصحاب کهف نیست روا
مسافران به سحرگاه راه پیش کنند تو خواب بیش کنی اینت خفته‌ی رعنا
به خواب دایم جز سیم و زر نمی‌بینی ببین که رز همه رنج است و سیم جمله عنا
تو را که از مل و مال است مستی و هستی خمار و خواب تو را صور نشکند به صدا
میان بادیه‌ای هان و هان مخسب ار نه حرامیان ز تو هم سر برند و هم کالا
غلام آب رزانی نداری آب روان رفیق صاف رحیقی نه‌ای به صف صفا
به کار آبی و دین با دل و تنت گویان که کار آب شما برد آب کار شما
بهینه چیز که آن کیمیای دولت توست ز همنشینی صهبا هبا شده است هبا