در پند و اندرز و مدح پیامبر بزرگوار

قنوت من به نماز و نیاز در این است که عافنا و قنا شر ما قضیت لنا
مرا به منزل الا الذین فرود آور فرو گشای ز من طمطراق الشعرا
یقین من تو شناسی ز شک مختصران که علم توست شناسای ربنا ارنا
مرا ز آفت مشتی زیاد باز رهان که بر زنای زن زید گشته‌اند گوا
خلاص ده سخنم را ز غارت گرهی که مولع‌اند به نقش ریا و قلب ریا
به روز حشر که آواز لاتخف شنوند به گوش خاطر ایشان رسان که لابشری
چو کاسه باز گشاده دهان ز جوع الکلب چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سمای سنا
گر او نشسته و من ایستاده‌ام شاید نشسته باد زمین و ستاده باد سما
ور او به راحت و من در مشقتم چه عجب که هم زمین بود آسوده و آسمان دروا
سخن به است که ماند ز مادر فکرت که یادگار هم اسما نکوتر از اسما