در پند و اندرز و مدح پیامبر بزرگوار

دو رنگی شب و روز سپهر بوقلمون پرند عمر تو را می‌برند رنگ و بها
دو چشمه‌اند یکی قیر و دیگری سیماب شب بنفشه وش و روز یاسمین سیما
تو غرق چشمه‌ی سیماب و قیر و پنداری که گرد چشمه‌ی حیوان و کوثری به چرا
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپید سپید ناخنه دار تو سیاه نابینا
ببر طناب هوس پیش از آنکه ایامت چهار میخ کند زیر خیمه‌ی خضرا
به صور نیم شبی درفکن رواق فلک به ناوک سحری بر شکن مصاف فضا
جهان به بوالعجبی تا کیت نماید لعب به هفت مهره‌ی زرین و حقه‌ی مینا
تو را به مهره و حقه فریفتند ایراک چو حقه بی‌دل و مغزی چو مهره بی سر و پا
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون اجل چو گنبد گل برشکافدت عمدا
ز خشک سال حوادث امید امن مدار که در تموز ندارد دلیل برف هوا
چه جای راحت و امن است و دهر پر نکبت چه روز باشه و صید است دست پر نکبا
مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش ببین به پشه که زوبین زن است و نیست کیا
مساز عیش که نامردم است طبع جهان مخور کرفس که پر کژدم است بوم و سرا
ز روزگار وفا هم به روزگار آید که حصرم از پس شش ماه می‌شود صهبا
چه خوش بوی که درون وحشت است و بیرون غم کجا روی که ز پیش آتش است و پس دریا
خوشی طلب کنی از دهر، ساده دل مردا که از زکات ستانان زکات خواست عطا
سلاح کار خود اینجا ز بی زبانی ساز که بی زبان دفع زبانیه است آنجا
چو خوشه چند شوی صد زبان نمی‌خواهی که یک زبان چون ترازو بوی به روز جزا
در این مقام کسی کو چو مار شد دو زبان چو ماهی است بریده زبان در آن ماوا
خرد خطیب دل است و دماغ منبر او زبان به صورت تیغ و دهان نیام آسا