دو رنگی شب و روز سپهر بوقلمون
|
|
پرند عمر تو را میبرند رنگ و بها
|
دو چشمهاند یکی قیر و دیگری سیماب
|
|
شب بنفشه وش و روز یاسمین سیما
|
تو غرق چشمهی سیماب و قیر و پنداری
|
|
که گرد چشمهی حیوان و کوثری به چرا
|
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپید
|
|
سپید ناخنه دار تو سیاه نابینا
|
ببر طناب هوس پیش از آنکه ایامت
|
|
چهار میخ کند زیر خیمهی خضرا
|
به صور نیم شبی درفکن رواق فلک
|
|
به ناوک سحری بر شکن مصاف فضا
|
جهان به بوالعجبی تا کیت نماید لعب
|
|
به هفت مهرهی زرین و حقهی مینا
|
تو را به مهره و حقه فریفتند ایراک
|
|
چو حقه بیدل و مغزی چو مهره بی سر و پا
|
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون
|
|
اجل چو گنبد گل برشکافدت عمدا
|
ز خشک سال حوادث امید امن مدار
|
|
که در تموز ندارد دلیل برف هوا
|
چه جای راحت و امن است و دهر پر نکبت
|
|
چه روز باشه و صید است دست پر نکبا
|
مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش
|
|
ببین به پشه که زوبین زن است و نیست کیا
|
مساز عیش که نامردم است طبع جهان
|
|
مخور کرفس که پر کژدم است بوم و سرا
|
ز روزگار وفا هم به روزگار آید
|
|
که حصرم از پس شش ماه میشود صهبا
|
چه خوش بوی که درون وحشت است و بیرون غم
|
|
کجا روی که ز پیش آتش است و پس دریا
|
خوشی طلب کنی از دهر، ساده دل مردا
|
|
که از زکات ستانان زکات خواست عطا
|
سلاح کار خود اینجا ز بی زبانی ساز
|
|
که بی زبان دفع زبانیه است آنجا
|
چو خوشه چند شوی صد زبان نمیخواهی
|
|
که یک زبان چون ترازو بوی به روز جزا
|
در این مقام کسی کو چو مار شد دو زبان
|
|
چو ماهی است بریده زبان در آن ماوا
|
خرد خطیب دل است و دماغ منبر او
|
|
زبان به صورت تیغ و دهان نیام آسا
|