مرا روزی نپرسی کخر ای غمخوار من چونی
|
|
دل بیمار تو چون است و تو در تیمار من چونی
|
گرفتم درد دل بینی و جان دارو نفرمائی
|
|
عفی الله پرسشی فرما که ای بیمار من چونی
|
زبان عشق میدانی ز حالم وا نمیپرسی
|
|
جگر خواری مکن واپرس کای غمخوار من چونی
|
در آب دیده میبینی که چون غرقم به دیدارت
|
|
نمیپرسی مرا کای تشنهی دیدار من چونی
|
امیدم در زمین کردی که کارت بر فلک سازم
|
|
زهی فارغ ز کار من چنین در کار من چونی
|
میان خاک و خون چون صید غلطان است خاقانی
|
|
نگوئی کای وفادار جفا بردار من چونی
|
تو دانی کز سگان کیستم هم بر سر کویت
|
|
سگ کویت نمیپرسد مرا کای یار من چونی
|
تو نیز آموختی از شاه ایران کز خداوندی
|
|
نمیپرسد که ای طوطی شکر بار من چونی؟
|