بانگ آمد از قنینه کباد بر خرابی
|
|
دریاب کار عشرت گر مرد کار آبی
|
زان پیش کز دو رنگی عالم خراب گردد
|
|
ساقی برات ما ران بر عالم خرابی
|
گفتی من آفتابم بر رخنه بیش تابم
|
|
بس رخنه کردیم دل، در دل چرا نتابی
|
از افتاب دیدی بر خاک بوسه دادن
|
|
کو بوسه کخر ار من خاک تو آفتابی
|
دانم که دردت آید از شهد لب گزیدن
|
|
باری کم از مزیدن چون گاز برنتابی
|
ز آن زلف عیسوی دم داغ سگیم بر نه
|
|
نقش صلیب برکش چون داغ گرم تابی
|
خاقانی است و جانی یکباره کشته از غم
|
|
پس چون دوباره کشتی آنگه کجاش یابی
|
او راست طالع امروز اندر سخن طرازی
|
|
چون خسرو اخستان را در مالک الرقابی
|