شوریده کرد ما را عشق پری جمالی | هر چشم زد ز دستش داریم گوشمالی | |
زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی | بازار زهد ما را بشکست عشق خالی | |
با سرکشی که دارد خوئی چه تندخوئی | الحق فتاد ما را حالی چه صعب حالی | |
امروز پیشم آمد نالان و زار و گریان | حالی بسوخت جانم کردم ازو سالی | |
گفتم که ای نگارین این گریه بر چه داری | گفتا که بیجمالت روزی بود چو سالی | |
یارب چه صورت است آن کز پرتو جمالش | هر دیدهای به رنگی بیند ازو خیالی | |
خاقانی آفرین گوی آن را کز آب و خاکی | این داندآفریدن سبحانه تعالی |