زین تنگنای وحشت اگر باز رستمی
|
|
خود را به آستان عدم باز بستمی
|
گر راه بر دمی سوی این خیمهی کبود
|
|
آنگه نشستمی که طنابش گسستمی
|
ور دست من به چرخ رسیدی چنان که آه
|
|
بند و طلسم او همه درهم شکستمی
|
گر ناوک سحرگه من کارگر شدی
|
|
شک نیستی که گردهی گردون بخستمی
|
این کارهای من که گره در گره شده است
|
|
بگشادمی یکایک اگر چیره دستمی
|
جستم میان خلق سلامت نیافتم
|
|
ور بوی بردمی به کران چون نشستمی
|
امروز شوخ چشمان آسوده خاطرند
|
|
من شوخ چشم نیستم ای کاش هستمی
|
از آسمان بیافتمی هر سعادتی
|
|
گر زین نحوس خانهی شروان بجستمی
|
خائیدهی دهان جهانم چو نیشکر
|
|
ای کاش نیشکر نیمی من کبستمی
|
خاقانی گهر سخنم ور نبودمی
|
|
از جورهای بد گهران باز رستمی
|